شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای سوز و گداز آفریده اند
**
ای صدف تشنه بمیر و سوی نیسان منگر
بهر یک قطره ی آبی شکمت بشکافند
**
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم
**
گفتم : ای مه با رقیب روسیه کمتر نشین
زیر لب خندید و گفت: او نیز می گوید چنین
**
ای آبشار! نوحه گر از بهر چیستی؟
چین بر جبین فکنده ز اندوه کیستی؟
دردت چه درد بود که چون من تمام شب
سر را به سنگ می زدی و می گریستی؟
**
چه غم که در همدان نیست نامی از صابر
چراغ را نبود پیش پای خویش فروغ
**
چشم فرو بسته اگر واکنی
**
تا درد نبیند دوا را نشناسد
**
جز احسنت از ایشان نبُد بهره ام
**
نریخت دُرد می و محتسب زدیر گذشت
رسیده بود بلایی ولی بخیر گذشت
**
خنده را معنی به سرمستی مکن
آنکه می خندد غمش بی انتهاست
**
ترک ما کرده و یکباره فراموش شدیم
ز تو این شیوه عجیب است عجیب است عجیب
**
مزن فال بد کاورد حال بد
مبادا کسی کو زند فال بد
**
مال است نه جان است که آسان بتوان داد
**
لب آب و می ناب و دلبری نیکوسرشت
به جهنم، به جهنم که نرفتم به بهشت
**
گاهی فقط بی خیال باش، وقتی قادر به تغیر بعضی چیزها نیستی.
روزت را برای داشتن ها و افسوس نداشتن ها خراب نکن، دنیا همین است.
همه ی بادهای آن موافق میل ما نیست.
نظرات شما عزیزان: