صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


تاریخ عرب

۱ - ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺳﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ!
۲ - ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺳﺮ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ!
۳ - ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺳﺮ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﯿﺮ!
۴ - ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺳﺮ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﯿﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮏ ﻣﺮﻭﺍﻥ!
و ﺗﻮﺿﯿﺢ اینکه:
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ، ﻧﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺻﻬﯿﻮﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ آﻣﺮﯾﮑﺎ، نه القاعده ﻭ ﻧﻪ ﺩﺍﻋﺶ!
فقط "اسلام" بود و قلمرو "مسلمانان"
کلا این سر بریدن رسم بوده، فرقی هم نمی کرده مظلوم باشی یا ظالم، اگر شکست می خوردی سرت بالا نیزه بود!
داعش امروز هم برعکس نظر بعضی ها، ریشه از فرهنگ آن زمان داره، نه آمریکا و نه اسرائیل!
ممکنه آنها از حماقت اینها استفاده کنند، ولی مشکل از فرهنگ بدوی آدمهای این مناطق است!
این داستان عاشورا از دو جهت برای من جالب است: اول اعراب صدر اسلام وقتی با نوه پیامبر و پسر عمو خودشان اینگونه رفتار می کردند، ببینید با ایرانیان بیچاره مغلوب در جنگ چه کرده اند؟!
اجداد بی گناه من و تو که به جرم مسلمان نبودن و یا نهایتا دفاع از وطن و ناموسشان، بی رحمانه تر از کشتگان کربلا شهید شدند!
اگر اسرای کربلا پس از مدتی محترمانه آزاد شدند و به قوم و قبیله خود برگشتند ، زنان و دختران و طفلان بی گناه‌ سرزمینم مظلومانه تر از اسرای کربلا در بازارهای مکه و مدینه، گمنام به قتل رسیدند یا فروخته شده و فریاد رس و تاریخ نگاری از آنان دفاع نکرد و حتی هموطنان و فرزندانشان هم آنها را از یاد برده و تاریخ عرب را جایگزین سند پر افتخار کشور خود کردند!
دوم اینکه کاش فقط یک روز در سال و فقط یک شمع بخاطر همه هموطنان دلیرمان که بخاطر دفاع از کیان ایرانی به شکلی وحشیانه توسط اعراب تکه تکه و شهید شدند، مانند:
بابک خرم دین، مرداویچ، مازیار، افشین، طاهر و . . . روشن می کردیم!
فقط یک روز و فقط یک شمع! نه میلیونها پرس غذا! نه یک دهه! و نه هیئت و کتل و علامت!
 
سربازان وارد روستائی شدند و به همه زنان تجاوز کردند به استثناء یک زن که با مقاومت توانست سربازی را بکُشد و سر او را ببُرد!
پس از برگشت سربازان به پادگانها واقامتگاه ها، همه زنان نیز از خانه هایشان بیرون آمدند و لباسهای پاره پاره خود را با گریه ای دلسوزانه جمع می کردند به جزء آن زن، از خانه اش با عزت و افتخار در حالی خارج شد که با در دست داشتن سر آن سرباز، به دیگر زنان با تحقیر نگاه می کرد و گفت: 
تصور داشتید بگذارم به من تجاوز کند بدون آنکه بمیرم یا او را بکشم؟!
زن‌های روستا به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند او را بکشند تا مبادا با شرافتش بر آنها برتری داشته باشد و هنگام بازگشت همسرهایشان پرسیده شود چرا همانند او مقاومت نکردید؟!
بنابراین با حمله‌ دست جمعی او را کشتند! (شرافت را کشتند تا خفت و ننگ زنده بماند)!
این است واقعیت فاسدین جامعه !
هر انسان شریفی را میکُشند! تخریب می کنند! دروغ می بندند! عزل می کنند! از دسترس مردم دور می کنند و . . . تا فسادشان آشکار نشود!
 
 پاول کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی می گوید:
انسانِ گرسنه در درجه نخست، هدفی جز سیر شدن شکم ندارد، چون غمِ نان اجازه نمیدهد که انسان به تماشای جهان بنشیند!
در زندگی عمیق شود! کتاب بخواند! یاد بگیرد! و آگاهی‌اش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیاندیشند!
آدمی در نتیجه زندگیِ فقیرانه پا را فراتر از جهل نمی گذارد!
به همین دلیل است که:
گرسنه نگه داشتن اکثریتِ ملت، ضامن بقای طبقات حاکمه است
چیزی که با فقر یکجا جمع نمی شودآگاهی است
یک شگرد دیگر برای به بردگی گرفتن ملت ها غمگین کردن آنهاست!
انسان وقتی غمگین باشد قدرت اندیشیدن  و تصمیم گیری منطقی ندارد!،
این است راز عزاداری ها و غم و اندوه های همیشگی!

سه شنبه 30 فروردين 1401برچسب:,

|

کسروی و ...

گوشه هایی از کارکرد طلاب زنجان اواخر دورهٔ قاجار از زبان احمد کسروی»
 
... زنجان شهر کوچکی است، ولی یک وقت علمای بزرگی داشت. آخوند ملا قربانعلی ، حاجی میرزا ابوالمکارم و امثال آنها. در دستگاه اینها یک حکایتی بود که در هیچ جای ایران نبوده است. یک دسته محکمه‌ شاگردها بودند که شغلشان شهادت دادن بود. شما اگر با کسی دعوا داشتید می‌رفتید پیش آنها، چهار نفر پنج نفر اجیر می‌کردید ، به هر کدام مزدی قرار می‌دادید. آن وقت در محضر هر عالمی که می‌خواستید حاضر می‌شدند و بر طبق میل شما شهادت می‌دادند، این شغل آنها بود. از این راه نان می‌خوردند. 
عجبتر آن است که همهٔ علما آنها را می‌شناختند، اصلاً آنها اطرافیان خود علما بودند که از شغلشان آگاهی داشتند. با این حال چون ریش و عمامه داشتند، شهادت آنها را می‌پذیرفتند، ولی اگر کسی ریشش را از ته می‌زد، یا تمام سرش را نتراشیده، پیچک (زلف) قرار می داد، یا به جای قباهای کمر بوزمه‌ای، سرداری می‌پوشید، او را فاسق دانسته، شهادتش را رد می‌کردند. این اتفاق برای خود من افتاد. 
یک زارع ابهری با یک حاجی زنجانی مرافعه داشتند، ما چون از قضیه‌شان اطلاع داشتیم، زارع ابهری مرا برای شهادت به زنجان برد. من آن وقت جوان بودم. چون نوکر دولت بودم،  در فوج یاور بودم، ریش خود را از ته زده بودم. رفتیم به محضر یکی از علما، آن طرف چند نفر محکمه‌ شاگرد اجیر ساخته، آورده بود که نشستند و با آن ریش و عمامه شهادت دروغ دادند. چون نوبت به من رسید و شهادت خود را ادا کردم، وکیل طرف که آن هم محکمهٔ شاگرد بود، گفت: «آقا، این متجاهر به فسق است، ریشش را تراشیده». به همین حرف ها شهادت ما را رد کردند و شهادت دروغی آنها را پذیرفتند. 
از آن وقت این دردی در دل من بوده، بارها با خود فکر کرده‌ام آخر ریش چه ربطی به شهادت آدم دارد؟!.. مگر آدم وقتی که ریشش را تراشید دروغگو می‌شود؟!. مگر ریش غیر از دو سه مثقال پشم است. بودن و نبودن این چه تأثیری در امانت و صداقت آدم دارد؟ پس چرا آنها که بیکارند و محتاجند و چشمهاشان در دست این و آن است، به آن ها نگفتند شما چون بیکارید و محتاجید ممکن است فریب پول را بخورید و شهادت دروغ بدهید، ولی به من چون ریشم را از ته زده بودم که هیچ ربط به مطلب نداشت، گفتند: فاسق هستی و شهادتم را رد کردند؟! چطور شده که بیکار بودن فسق نیست، ولی ریش تراشیدن فسق است؟
این ها همه از قلب من می‌گذشت. چون تصور می‌کردم حکم خدا همین است، نمی‌توانستم ایرادی بگیرم. گاهی با خود می‌گفتم : «شاید هم سرّی دارد که اگر آدم ریشش را تراشید اخلاقش تغییر پیدا می‌کند، دروغگو می‌شود»، ولی از طرف دیگر می‌دیدم من که ریشم را از ته می‌زنم اگر تمام دنیا را داشته باشم، شهادت دروغ نخواهم داد. 
 
منبع: کسروی، احمد (۱۳۲۴)، شیخ قربان از نجف می آید، تهران: چاپخانه پیمان، ص ۱۱.
 
متأسفانه این شیوه آلوده و فاسد دوباره در محاکم احیا شده است.شاهدان دروغین و دروغگو!!!!

دو شنبه 29 فروردين 1401برچسب:,

|

ای دلبر رعنای من از من چرا رنجیده ای

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟

سه شنبه 23 فروردين 1401برچسب:,

|

هفت روشی که سلطه‌جویان بر ما مسلط می‌شوند

۱- سرزنش کردن
سرزنش احساسی بسیار قوی است که می تواند باعث شود افراد رفتار نامعقولی داشته باشند. مورد سرزنش واقع شدن احساس خوبی ندارد چرا که موجب می شد ارزش های اخلاقی فرد زیر سوال برود، ارزش هایی که برای زندگی در جامعه به آن نیاز داریم.
مردم می توانند با قضاوت کردن رفتار شما و سرزنش کردن شما را کنترل کنند. اگر معیارهای خود را برای قضاوت نداشته باشید به سادگی در دام آنها می افتید زیرا آنها به شما القا می کنند که کدام کارتان خوب بوده و کدام بد. و بعد شما را مجبور می کنند کاری را انجام دهید یا چیزی را بگویید که صرفاً به نفع آنها باشد و با انجام آن از احساس گناه و سرزنش خلاص شوید.
 
۲- ایجاد احساس نگرانی و ناامنی
نگرانی یکی دیگر از این احساساتی است که با سوءِ استفاده از آن می توانند شما را تحت سلطه درآورند. آنها با شناسایی موقعیت هایی که شما در آن ضعیف هستید یا اعتماد به نفس کمی دارید در شما ایجاد نگرانی کرده و از آن به نفع خود بهره می برند.
وقتی نگران هستید انتقاد منفی از شما در باره چیزی که می گویید یا کاری که انجام می دهید، مسخره کردن یا تحقیر همه اشکال کنترل هستند. سلطه جویان در چنین موقعیت هایی ممکن است سعی کنند شما را گیج کرده و اشتباهات ساده شما را به اشتباهی بزرگ تبدیل کنند. آنها ممکن است طوری رفتار کنند که شما گمان ببرید که بیشتر از خودتان شما را می شناسند. 
 
۳- برانگیختن حس ترحم و دلسوزی
برخی از افراد با برانگیختن احساس ترحم و دلسوزی دیگران بر آنها مسلط می شوند. این افراد تظاهر می کنند که آسیب دیده و نیازمند هستند و از این طریق احساس ترحم و دلسوزی دیگران را جلب می کنند. وقتی شخصی خود را دائما نیازمند کمک و دلسوزی شما نشان میدهد در واقع دارد شما را کنترل می کند. شما برای آنها دلسوزی می کنید چرا که احساس بدی نسبت به وضعیتشان دارید در حالی که متوجه نیستید به دام آنها افتاده اید و تحت کنترل آنها هستید.
 
۴- چاپلوسی و تملق گویی
همیشه نباید چاپلوسی را باور داشت. گاهی اوقات هدف از تملق گویی پایین آوردن قدرت دفاعی  و تسلط آسانتر بر شماست. وقتی کسی چاپلوسی شما را می کند، اعتماد شما را به دست می آورد. اما مردم همیشه این کار را با نیت خیر انجام نمی دهند.
بهترین پادزهر چاپلوسی خوب شناختن خود است. هیچ کس نقاط قوت و ضعف شما را بهتر از خودتان نمی داند. اگر خود را بشناسید، تحسین و چاپلوسی موهوم شما را غافلگیر نخواهد کرد. دیگر کسی نمی تواند برای شما خودشیرینی کند. 
 
۵- تهدید زیرکانه
ارعاب لزوماً فریاد زدن یا تهدید مستقیم نیست. سلطه گران، اغلب به طور نامحسوس ترس را در دل شما می کارند تا زمان مناسب از آن بهره بگیرند. آنها خیلی زیرکانه به شما القا می کنند که یک رفتار خاص برای شما خطرناک است. وقتی آنها به شما می گویند که "به این روش عمل کنید" در واقع شما را تحت کنترل خود درآورده اند. وقتی که به شما می گویند اگر این کار را نکنید دچار مشکل می شوید به نظر می آید که رفتاری عقلانی دارند اما آنچه در واقع انجام می دهند تلاش برای شرطی کردن شما از طریق ترس است.
 
۶- جار و جنجال و دعوای ساختگی
افرادی که سر هر چیز دعوا راه می اندازند تقریباً همیشه می توانند بر شما مسلط شوند و کنترل تان می کنند. ما درمورد افرادی صحبت می کنیم که در مورد کوچکترین چیزها دعوا و سرو صدا راه می اندازند. افرادی که به دیگران این احساس را القا می کنند که اگر می خواهی با من درگیر نشوی باید رفتار خاصی با من داشته باشی. 
آنها با تسلط بر دیگران از پذیرش پیامدها و عواقب رفتار خود اجتناب می کنند. این افراد اینگونه عمل می کنند تا مردم بر عیبهای آنها انگشت نگذارند. و سرانجام در مواجهه با این افراد همیشه  مسئول درگیری کس دیگری است. شخص سلطه جو همیشه حرف خودش را به کرسی می نشاند.
 
۷- پخمگی و هالو بازی
افرادی که خودشان را به پخمگی می زنند و وانمود می کنند چیزی نمی دانند یا نمی توانند کاری را انجام دهند در حالی که هم می دانند و هم می توانند انجام دهند. آنها کارهای دشوار را با این بهانه که "تو بهتر انجام می دی"به دیگران محول می کنند. به عبارت دیگر، آنها دیگران را مجبور می کنند که کارهایشان را انجام دهند تا خود کاری نکنند و ظاهراً همه اینها به این دلیل است که آنها دست و پا چلفتی، هالو یا پخمه هستند.
همچنین افرادی که وانمود می کنند حرف شما را نمی فهمند نیز می توانند بر شما مسلط شوند. آنها ممکن است وانمود کنند که نمی توانند مسائل خودشان را حل کنند. این روش دیگری است تا کارهایشان را به گرده دیگران انجام دهند.

جمعه 19 فروردين 1401برچسب:,

|

مهارت های زندگی

مهارت های زندگی

از نگاه سازمان جهانی بهداشت:

 ✅١.زندگی خیلی وقت است شروع شده است.

در زندگی چیزی به نام دور آزمایشی وجود ندارد. تصمیمات شما سرنوشت ساز هستند و راهی برای برگشت و تصحیح آنها وجود ندارد.

 ✅٢. دوستان آنلاین شما دوستان واقعی نیستند.

متاسفانه حقیقت دارد. بسیاری از این دوستان اصلا اهمیتی برای مشکلات شما قایل نیستند و وقتی به کمک آنها نیاز دارید در دسترس نخواهند بود.

 ✅٣. هر عشقی به سرانجام نمی رسد.

آماده باشید که دلتان بشکند و غصه بخورید. سخت است اما واقعیت است.

 ✅٤. تحصیلات با گرفتن دیپلم به اتمام نمی رسد.

در دنیای امروز دانش حرف اول را می زند. اگر می خواهید عقب نیافتید باید به تحصیلاتتان ادامه بدهید.

 ✅٥. اعضا خانواده مهمترین آدم های زندگی شما هستند.

این ها تنها افرادی هستند که به شما اهمیت می دهند. رفتار خوبی با آنها داشته باشید و قدردان حمایت هایشان باشید.

 ✅٦. نقاط ضعف شما اهمیت ندارند.

نقاط ضعفتان را بپذیرید ولی نگران آنها نباشید. تنها نقاط قوت شما هستند که اهمیت دارند. روی آنها تمرکز کنید و آنها را پرورش دهید.

 ✅٧. هر کار با ارزشی زمانبر است.

 ✅٨.تمام فرصت های پیشرفت خارج از محدوده آسایش قرار دارند.

 ✅٩. روابط متزلزل ارزش حفظ و نگهداری را ندارند.

وقتتان را روی چیزهایی که نمی توانید تغییری در آنها ایجاد کنید تلف نکنید. از کنار آنها عبور کنید و به مسیرخود ادامه بدهید.

 ✅١٠. دنیا پر از بی عدالتی است.

در زندگی خود بارها و بارها با بی عدالتی روبرو خواهید شد. آمادگی لازم را داشته باشید.

 ✅١١. شانس سراغ افراد سخت کوش می رود. شانس هیچوقت نصیب افرادی که دست رو دست می گذارند و منتظر یک اتفاق خوب هستند نمی شود.

 ✅١٢. زمان خاصی برای یک آغاز بی نظیر وجود ندارد. اگر قصد دارید کاری را آغاز کنید، شروع کنید. منتظر زمان بهتر نباشید. آن زمان هرگز نخواهد رسید.

 ✅١٣. شما نمی توانید همه جا حضور داشته باشید و نمی توانید همه چیز داشته باشید.

یاد بگیرید که تصمیم های درست بگیرید و به آنچه برای شما اهمیت دارد متعهد بمانید و آن را دنبال کنید.

 ✅١٤. باید از تمام افرادی که در زندگی شما هستند قدردانی کنید.

 ✅١٥. تجربه و احساسات بهترین سرمایه گذاری های شما هستند.

 ✅١٦. بعداً ،، معمولا به معنی هرگز است. هیچ کاری را به بعد موکول نکنید. در لحظه زندگی کنید.

 ✅١٧. موفقیت مترادف پشتکار است.

 ✅١٨. انجام مرتب تمرینات ورزشی ضروری است.

 ✅١٩. شکست هیچ اهمیتی ندارد.

فقط پیروزی اهمیت دارد. پس از شکست نهراسید.

 ✅٢٠. هیچکس به شما کمک نخواهد کرد.

فقط خودتان باید به خودتان کمک کنید. پس اتکا و اعتماد به نفس را در خود تقویت كنيد.

جمعه 19 فروردين 1401برچسب:,

|

دین جوامع اولیه

دین همپای جوامع انسانی پدید آمده و هیچگاه هم انسان بدون آن زندگی جمعی نداشته است.   ادیان اولیه در شصت هزار سال پیش، بدوی، خام، محلی، و برای ما ناشناخته بوده اما بوده است.  شاید بفرمائید، اینهمه اطمینان از کجاست.؟ درست است که هیچ سند معتبری از ادیان بشر اولیه در دست نیست اما، کمی توجه و دقت و غور در فلسفه، بخصوص نوشته های کانت که سر آمد فلاسفۀ نوین است، اثبات میکند که چون انسان اندیشه ورز همیشه بطور دسته جمعی زندگی کرده و هیچ اجتماعی حتی دو نفره بدون قوانین قراردادی که همان اخلاقیات باشد امکان ندارد پس، دین خاصی هم در میان آنها رواج داشته، هر چند بسیار ابتدائی و با دید امروزی خرافی و غیر علمی و نا آشنا برای ما بوده است.  بزبان ساده، اخلاقیات قوانینی زمینی و مادی برای یک زندگی مشترک است.  این مورد، شامل همراهی یک زن و مرد هم بعنوان شریک زندگی صادق است.   خارج از این همرازی و همکاری، زندگی یک زن و شوهر امکان نداشته و یا در نهایت دوام نخواهد داشت.   شراکت انسانها با هم در امور جنسی و یا مالی و حفاظتی، بدون پایبندی به قوانینی مورد توافق همگی، همیشه در معرض فروپاشی و خیانت و لطمه های جبران ناپذیر است.  ضامن اجرائی این معاهدات چیست.؟  خود تک تک افراد و وجدان بیدار آنها.  اما در عمل ممکن است غرایز بر این اراده غلبه کرده و عامداً و یا سهواً رعایت آنها فراموش شود.  بهترین تضمین اجرائی برای آن همانا صورت دینی است.  ناظری بیطرف، بینا، آگاه، دانا، و دارای قدرتی مافوق قویترین و مکارترین انسانها که میتواند حتی پس از مرگ هم سزای اعمال بد و خوب را بدهد و کسی را توان فرار از این اجر نیست.  این فرمول در کلیت و در مورد اکثریت مردم کارساز بوده ولی بیشک افرادی هم بوده اند که در هر دوره آنرا شوخی دانسته و با خیال راحت دست به هر خلافی که مقتضی احوالش باشد زده اند.  بر عکس کسانی هم بوده اند که علیرغم عدم اعتقاد به مسائل دینی، مراعات مسائل اخلاقی را کرده و حتی ظاهراً خود را مرعی قوانین دینی نشان داده اند. این افراد با توجه به فاجعه بودن حذف باورهای اخلاقی و در نهایت دینی، وجود آنرا لازم و حتمی و چاره ساز دانسته و اگر قدمی در تقویت آن برنمیدارند، در تضعیف آن نیز نمیکوشند.  هیچ دولت و تشکیلاتی قدرت کنترل ضمیر افراد را ندارد و این نیرو فقط وجدان تابع اخلاقیات ماست که میتواند هر فردی را تحت فرمان خود نگهدارد.   در دورۀ خاصی که آغاز آن از رنسانس اروپا شروع شده و در انقلابات صنعتی آنجا رونق یافته و در قرن نوزدهم به اوج خود رسید، مقوله ای بنام آفریدگار و خداوند قهار تحت واژۀ خرافه و غیر علمی طرد گردید و فلسفه های همسو با آن نیز زائیده شد. ماتریالیسم فویرباخ و دنبال کردن تعالیم وی از سوی بیشمار روشنفکران بعد از آن، پایه و شالودۀ دین را دچار تزلزل نمودند، و با مغلطه ای که یا عامداً و یا از روی سهو بود، همه چیز را تجربی و اثباتی فرض کرده و مسائل متافیزیکی را از بیخ منکر شدند. اما در نهایت یکی ازهمین پوزیتیویستهای منکر متافیزیک پروندۀ آنها را برای همیشه بست.  حرف این بود، فلسفۀ پوزیتیویستی یا اثبات گرائی و یا تجربه گرائی صرف، مگرنه اینست که در حوزۀ فلسفه و بحثهای نظری گفته و اثبات میشود که، خود تماماً متافیزیکی و تئوری و صحبت و کلام است.؟ با نفی کلام و تز و تئوری و تفکر، اصولاً وسیله ای برای گفتگو وجود ندارد تا روند جریانات و تفکرات جدید را با هم مبادله کنیم.  زبان مقوله ای متافیزیکی است که در پروسۀعمل و تجربه، یا به اثبات میرسد و یا طرد میگردد. اگر حوزۀ متافیزیک مهملات است، پس اثباتِ اثبات گرائی هم مهمل است.! اما اشتباهی فاحش و کمر شکن و خود خواهانه، بر اثر بیسوادی برخی بزرگان و تصمیم گیران و سیاستمداران و انقلابیون پیش آمد که اکثر فجایع امروز ناشی از آنست و بنظرم باید در این باره صحبت شود.  اگر عمری باقی بود نظرم را در این مورد توضیح خواهم داد.

چهار شنبه 17 فروردين 1401برچسب:,

|

اخلاق اسلامی

۹سفارش از قران که اگر عمل کنیم خیلی از رفتارهایمان  شکل قرآنی بخود خواهد گیرد
فَتَبَيَّنُوا: اهل تحقیق و بررسی باشید، قبل از اینکه سخنی بگویید، خوب در باره آن تحقیق کنید.
فَأَصْلِحوُا: اگر بین دوستان و آشنایان شما  کدورتی هست، میان ایشان صلح و سازش برقرار کنید و خود نیز اهل صلح و سازش باشید.
وَأَقْسِطُوا: عادل باشید و براساس حق قضاوت کنید و در اجرای حق، میان دوست و آشنا با غریبه فرقی نگذارید.
لَا يَسْخَر: دیگران را مسخره نکنید، مردم‌ و‌ اقوام گوناگون را به سُخره نگیرید.
وَلَا تَلْمِزُوا:  به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نکنید. 
 وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:  لقب‌های زشت و ناپسند بر یکدیگر مگذارید و از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند صدا بزنید، شدیداً اجتناب کنید.
اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ: از بسیاری از گمانها دوری کنید، همچنین از گمان بد در مورد دیگران به شدت خودداری کنید.
وَلَا تَجَسَّسُوا: اهل جاسوسی و پرده دری نباشید و در کار و زندگی دیگران سرک نکشید.
وَلَا يَغْتَب: اهل غیبت پشت دیگران نباشید و جلساتی را که در آن غیبت کسی می‌شود، ترک کنید.
این سفارشات ۹گانه در سوره مبارکه حجرات آمده و برخی از رهنمودهای الهی در تعامل با سایر انسانها را به اختصار بیان فرموده است.

سه شنبه 16 فروردين 1401برچسب:,

|

زندگی بدون علف های هرز

زندگی یک هنر است. 
 
نباید زندگی را ساده بنگاری.
 
به دنیا آمدن همان زندگی نیست.
 
به دنیا آمدن فقط یک فرصت است. 
 
تو باید خودسازی کنی. پلشتی‌ها را از وجودت بیرون بریزی.
 
باید حسادت، کینه، انتقام، طمع، خشم، شهوت و... را دور بریزی.
آنها چون علف‌های هرز هستند، وجود ما را انبوهی از علف‌های هرز فراگرفته. 
 
باید تمام خاک را عوض کنیم 
 
تا گل‌های سرخ و زیبا سر برآورند.
 
اوشو
 

جمعه 12 فروردين 1401برچسب:,

|

سرگرد سخایی، یادی از یک چهره ی ملی

 
در نزديكیِ خيابان حافظ تهران؛ خيابانی قديمی قرار دارد با عنوان «خيابان سرهنگ سخايی» كه كمتر كسی او را می‌شناسد.
 
سرگرد محمود سخایی، افسر توانمند و با استعدادِ پیاده، در تیراندازی یکی از سرآمدان کشور بود و به عنوان عضو تیم ملی در اولين دوره‌ی حضورِ ايران در مسابقات المپیک [1948 لندن] حضور داشت. سخایی افسر دلسوزی بود و پس از ورود به ارتش همه‌ی تلاشش را برای مبارزه با فساد اداری و مالی ارتش به کار گرفت. بنابه‌شرایط محیط
و زمانه، مدتی با توده‌ای‌ها همراهی کرد و از دوستان خسرو روزبه بود و پس از کوتاه زمانی شیفته‌ی دکتر محمد مصدق شد. توانایی‌ های بالای او موجب شد که ریاست گروه محافظان دکتر مصدق به‌او سپرده شود. درماه‌های پیش از کودتا که دکتر مصدق کشور را آماده‌ی همه‌پرسی برای گرفتن اختیارات غیرقانونی شاه می‌کرد، مخالفانش هم با همه‌ی توان در برابرش ایستاده و از شاه پشتیبانی می‌کردند. مظفر بقایی یکی از همین چهره‌های مخالف بود و به‌واسطه‌ی کرمانی بودن او استان وشهر کرمان یکی ازکانون‌های بحران به‌حساب می‌آمد. از همین رو سرگرد سخایی به ریاست شهربانی کرمان برگزیده شد تا بحران‌های به وجود آمده به وسیله‌ی بقایی را بی‌اثر کند. در صبح روز 28 مرداد، شعار زنده‌باد مصدق و مرگ‌برشاه خیابان‌های شهرهای بزرگ کشور لرزاند و عصر آن روز مرگ بر مصدق و جاوید شاه در کرمان شرایط دیگری را رقم زد.بعد از ظهر 28 مرداد، نوچه‌های مظفر بقایی قصد جان سرگرد را می‌کنند. راننده سرگرد هراسان به خانه‌ی وی رفته، خطر را گوشزد می‌کند و می‌گوید: «باک جیپ را پر کرده‌ام، سوار شوید و از کرمان بروید.» اما سرگرد که میلی به‌فرار نداشته، راننده را مرخص کرده و پای پیاده به شهربانی می‌رود.
نوچه‌ها جلوی ساختمان چشم‌به‌راه بودند. سرگرد سخنرانیِ کوتاهی برای آن‌ها می‌کند، اما در اثر حمله‌ی آن‌ها، رییس دژبانی دخالت کرده و سرگرد را به‌داخل ساختمان و دفتر فرمانده‌ی لشگر می‌برد. در آن‌جا فرمانده‌ی لشکر، سرتیپ فضل‌اله امان‌پور راه نجات سرگرد را اعلام انزجار از مصدق و وفاداری به‌شاه بیان می‌کند. سرگرد که باور نمی‌کرده با مشتی آدمکش طرف شده، پاسخ می‌دهد: «من زندانیِ شما هستم و در دادگاه صحبت می‌کنم.» سرتیپ امان‌پور از اتاق خارج شده و به‌چاقوکش‌های آماده به‌خدمت اشاره می‌کند. در یک چشم به‌هم زدن پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌‌جان بوده، از طبقه‌ی دوم ساختمان، به‌پایین پرتاب می‌کنند و حاضران در خیابان با چوب و سنگ و لگد به‌جانش می‌افتند. راننده‌ی جیپ سر تیپ امان‌پور، چند بار با خودرو از روی پیکر او گذر می‌کند. سپس او را برهنه کرده و ریسمانی به‌گردنش می‌اندازند و با خودرو روی زمین می‌کشند و در میدان مشتاق از یک تیر چراغ برق حلق‌آویز می‌کنند. گروهی هم بخش‌هایی از بدن او را مثله می‌کنند. پس از اين اتفاقات افرادی خطر کرده و نیمه شب، باقی مانده‌ی پیکر سرگرد را از تیر چراغ برق پایین کشیده، غسل و کفن کرده و در گورستان شهر دفنش می‌کنند.دردآور اين كه حافظه‌ی تاریخی در ما ایرانیان آن‌قدر ضعیف است که جز آن‌هایی که چند بار سنگ قبر سرگرد را شکستند، کسی از او و سرگذشتش خبری نداشت و شهرداری کرمان به‌سادگی محوطه‌ی گورستان سید حسین که قبر سرگرد در آن بود را صاف کرده و فضای سبز ساخته است. پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، به پاس خدمات اين شهيد؛ درجه‌ی سرهنگی به وی اعطاء شد.
شاید تنها يادمان قابل ذكری كه از وی باقی مانده است، در همين بخش از کلان شهر تهران باشد كه خیابانی مزین به‌نام این قهرمان 
ملی است، تا نامش از یادها پاک نشود.
✅ بد نیست یادآوری شود كه او برادر منوچهر سخايی خواننده بود 
و ايشان ترانه‌ی پرستو را به‌ياد برادرشان خوانده و به‌مادرشان تقديم كرده بودند.
ترانه‌ی پرستو از منوچهر سخایی
پرستویی شد و پرپر زنون رفت 
به‌صحراهای بی نام ونشون رفت 
حریفون پیش من با طعنه میگن 
ستاره شد؛ به طاق آسمون رفت 
 
پرستویی شدی، پرپرزنون رفتی 
به صحراهای بی‌نام‌ونشون رفتی
به‌من می‌گن به من می‌گن،حریفونم
ستاره گشتی و رو آسمون رفتی
 
گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟ 
تو که جون و دلُم بودی، چرا رفتی؟
 
هنوزم جای پات مونده لب باغچه 
گلوبند طلات مونده سر طاقچه
 
بگردم من فدای خال سیاه تو
کجا رفتی خدا پشت و پناه تو
 
گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟
تو که جون و  دلُم بودی چرا رفتی؟
شایان ذکر است که اداره‌ی سانسور رژیم شاهنشاهی، برای این که مجوز پخش این آهنگ را بدهد، به منظور جلوه‌ی مضمون شعر به‌ عشق میان زن و مرد، مصرع «مدالای طلات مونده سر طاقچه»
را به: «گلوبند طلات مونده سر طاقچه» تغییر داده است.

جمعه 12 فروردين 1401برچسب:,

|

قصه ات را بگو

شهرزاد قصه ات را بگو
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک‌ شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گو‌ی تاریخ بخواهد تا ابد تو‌ را در روزی روزگاری در سرزمینی دور زندانی کند. اما تو‌ باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چاره ای، تیشه ای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصه های این و آن و محبوس ماندن در  خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است. 
من زنان زیادی را  می شناسم که در قصه دیوان گیر افتاده اند و زنان زیاد تری را می شناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسه ای انسان می شود، آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه می کند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان می ترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی می دهم، حتماً دلبری از گوشه ای خیز بر می دارد، خنجر دیوش را قرض می گیرد و بانگ می کند که من زندگی به جادوی دیو‌ را دوست تر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و‌ مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر می پیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو. روزی روزگاری در سرزمینی دور،  دیگر بس است.
هم اینک، هر جا که هستی، قصه تازه ات را شروع کن…

جمعه 12 فروردين 1401برچسب:,

|

سروده ای از شهریار

جای آن دارد که ریزد؛ خون ز چشم روزگار
در عزایِ کشورِ دارا و خاک مازیار
 
میهنِ بَرزین و خاکِ بَرمَک و مُلکِ قُباد
کشور آذرگُشَسب و سرزمین شهریار
 
پایگاه پاکدینان، مَأمَنِ آزادگان
سرزمین رستم و جولانگهِ اسفندیار
 
مسکن ابن مقفع، جایگاه بوعلی
پرورشگاه سنایی، معرفت را پود و تار
 
مَهدِ بو مسلم، که از شمشیر و از تدبیر او
در کف عباسیان آمد زِمام اختیار
 
بیشه‌ی یعقوب لیث، آن شیر میدان‌های جنگ
آنکه نامش هست تا پایان عالم استوار
 
زادگاه سربداران؛ کز پِیِ کسب شرف
از وطن کردند اقوام مغول را تار و مار
 
یا رب این ایرانِ من؛با آنهمه فَرُّ و شُکوه
یا رب این ایرانِ من؛با آنهمه عز و وقار
 
اینچنین پر بسته و دلخسته و زار و نژند
اینچنین افسرده و پژمرده و زار و نزار
 
ای زبانم لال، گردد نام فردوسی خفیف
ای دو چشمم کور، کُافتد؛ نام حافظ زِاعتِبار
 
شاه مردی رفت و در دنبالش آمد گُندِه دزد
تاجداری رفت و آمد در پِیَش عمامه دار
 
چکمه پوشی رفت و آمد بعد از آن نعلین پوش
شهسواری رفت و آمد در پیِ او خر سوار
 
هر طرف دستار می‌بینی رُسَن اندر رُسَن
هر طرف عمامه‌ها یابی قطار اندر قطار
 
اِشکَمِ این لاشخورها؛ کِی بُوَد سیری پذیر
کِی بُوَد در کار این دَستار بندان بند و بار
 
در لباس دین؛ولی این عده ي دنیا پرست
در پیِ تاراج ملت؛ بدتر از قوم تتار
 
بهر تقسیم غنائم؛ با هم اندر کِشمَکِش
بهرِ توزیع مَناصِب؛ با هم اندر گیر و دار
 
نغمه ی وا محنتا گردیده از هر سو بلند
بانگِ واویلا به گوش آید؛ ز هر شهر و دیار
 
تیربارانهای دائم؛ بر خلاف حُکم شرع
کُشت و کُشتارِ مداوم ؛عَکسِ اَمرِ کردگار
 
ابلهی بر ملک خوزستان زَنَد دیوانه وش
احمقی در خاک کردستان کُشَد دیوانه وار
 
اینهمه آدمکشی با نام اسلام ای دریغ
اینهمه غارتگری با نام اسلام ای هوار
 
نیستند ایرانی اینها؛از عرب هم بدترند
چون عرب را باشد از فرهنگ ایران افتخار
 
دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان
دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار
 
فَرِّ یزدانی خِرد؛بر فرقشان مانند پُتک
پرچم ایران رود در چشمشان مانند خار
 
گشته بوعمار و بوهانی و صدها گَند بو
جانشین بویه و سیبویه و آل زیار
 
ارزش ریش این زمان در دیده بیرون از حساب
قیمت پشم این زمان در دیده بیرون از شمار
 
بینم آن روزی که آید نوبت مُلا کُشی
میکند آخوند بی نعلین از هر سو فرار
 
ابلهان را محفل است این؛ یا بود دارالشیوخ
خبرگان را مجلس است این؛ یا بود بیت الحما
 
کسب قدرت میکنند اما برای نَفس خویش
وضع قانون میکنند اما برای انحصا
 
کی وطن در چنگ این خودکامگان یابد سکون
کی وطن در دست این نابخردان گیرد قرار
 
ای که هستی در دیار ما حقیقت را ستون
ای که هستی تو در این کشور شریعت را مدار
 
ملت ایرانِ ما چون گوش بر فرمانِ توست
خلق آذربایجان چون باشدت فرمانگزار
 
دشمنان خلق ایران را ز دور هم بران
دوستانِ ملک ایران را به گِرد هم بیار
 
نیست باکی گر که جانم را بگیرنداین خسان
نیست پروایی شود گر پیکرم بالای دار
 
زانکه من جز نام ایرانی نمیآرم به لب
زانکه من جز بهر ایرانی نمیگویم شعار...
 
                       شهریار

سه شنبه 2 فروردين 1401برچسب:,

|

انسان گرسنه

پاول کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی
می‌گوید : انسانِ گرسنه در درجه نخست هدفی جز سیر شدن شکم ندارد،
چون غمِ نان اجازه نمیدهد که انسان به تماشای جهان بنشیند؛
در زندگی عمیق شود، کتاب بخواند، یاد بگیرد، و آگاهی‌اش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیاندیشند.
آدمی در نتیجه ی زندگیِ فقیرانه، پا را فراتر از جهل نمی گذارد، به همین دلیل است که گرسنه نگه داشتن اکثریتِ ملتی ضامن بقای طبقات حاکمه است
چیزی که با فقر یکجا جمع نمی شود آگاهی است
 یک شگرد دیگر برای به بردگی گرفتن ملت ها، غمگین کردن آنهاست. انسان وقتی غمگین باشد، قدرت اندیشیدن  و تصمیم گیری منطقی ندارد.
این است راز عزاداری ها و غم و اندوه های همیشگی۰۰۰
 
پاول کوژینسکی

دو شنبه 1 فروردين 1401برچسب:,

|