صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


دیندار احمق

*دینداران احمق!*
 *وقتی روستایی بهداشت و حمّام و مدرسه ندارد و تو به آنجا بروی و مسجد بسازی؛ تو یک دیندار احمقی!!!!*
 
*وقتی مردمی گرسنه و بیکار باشند، و به نان شب محتاج  تو آنها را شب و روز نصیحت به تقوا و پرهیزکاری و قناعت می‌کنی، تو یک دیندار احمقی !!!!*
 
*وقتی عدّه‌ای از دختران و زنان جامعه ما به سبب فقر اقتصادی یا فرهنگی، تن فروشی می‌کنند، و تو  اصلاً رگ گردنت کلفت نمی‌شود، ولی اگر روسری همین افراد در خیابان کمی از سرشان عقب برود،  رگ گردنت کلفت می‌شود و عَربده می‌کشی، تو یک دیندار احمقی !!!!*
 
*اگر مدارس ما در سیستان و بلوچستان و کرمان و خراسان جنوبی و هرمزگان بعد از۴۳ سال انقلاب هنوز سرویس بهداشتی ندارد، وسیله گرمایی ندارد، و حتی معلم ندارد ولی تو فقط به فکر فرستادن یک روحانی برای تبلیغ دین به آنجا هستی؛ تو یک دیندار احمقی!!!!*
 
*وقتی سنّ فحشا در دختران جامعه به ۱۳ سال رسیده ، و تو نگران نیستی، و کاری نمیکنی ولی ناراحت می‌شوی از اینکه دختران و زنان برای نگاه کردن مسابقه فوتبال به استادیوم بروند، تو یک دیندار احمقی!!!!*
 
*اگر به این همه حجم دزدی، اختلاس و رشوه و فساد ِ اقتصادی در میان ِ مسئولین ِ ریز و درشت در این کشور، اعتراضی نمی‌کنی، ولی تحمّل آب بازی بچّه‌های نوجوان و جوان را در پارک‌های شهر نداری و یا از برگزاری کنسرتِ موسیقی در شهر غصه میخوری، واقعاً غصّه بخور چون تو یک دیندار احمقی!!!!!*
 
*اگر به کارگران ۶ماه بی‌حقوق مانده، دانشجو و معلّم و هر کس دیگری که مشکل ِ صنفی دارد اجازه یک فریاد یا اعتراض ِ ساده را به بهانه تشویش اذهان ِعمومی یا تضعیف ِ امنیّت ملّی نمی‌دهی، ولی به اعتراضات سیاسی و اجتماعی مردم انسوی دنیا حق میدهی و حمایت میکنی تو یک دیندار احمقی* 
 
 
*وقتی از ورشکسته شدن صنایع داخلی بخاطر تورم و گرانی دلار و قوانین دست و پا گیر گمرکی در ورود مواد اولیه صنایع بی‌خبری از طرف ِ دیگر میلیارد میلیارد ورود ِ کالاهای قاچاق و اتومبیل‌های لوکس در روز ِ روشن از مرزهای مجاز و گمرکات کشور تو را تحریک نمی کند؛ تو یک دیندار احمقی!!!!*
 
*اگر کودکان سرزمینمان در فقر وفلاکت غوطه‌ور هستند و در سرما و گرما زیر کپرها و سیاه چادر زندگی می‌کنند تو سنگ قبر امامان را طلا کاری میکنی تو یک دیندار احمقی!!!!*

چهار شنبه 29 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

برزخیها

 
 

بررسی ادعای تاج‌زاده؛ سران جمهوری اسلامی در دهه شصت و «توبه‌» بازیگران پیش از انقلاب

 
 
محمدعلی فردین در نمایی از فیلم «برزخی‌ها»ی ایرج قادری

مصطفی تاج‌زاده، معاون وقت وزارت کشور در دولت محمد خاتمی‌ که این روزها برای انتخابات ریاست‌جمهوری پیش‌رو اعلام نامزدی کرده، اخیراً در گفت‌وگویی بحث ممنوعیت فعالیت برخی بازیگران شاخص پیش از انقلاب را بار دیگر مطرح کرده است.

آقای تاج‌زاده در زمان نخست‌وزیری میرحسین موسوی به‌عنوان معاون امور بین‌‌الملل وزارت ارشاد (سال‌های ۶۳ تا ۶۷ و در دوره وزارت محمد خاتمی) مشغول به‌ کار بود. او در این مصاحبه تأکید کرده است که حرف‌هایی که در مورد ایجاد محدودیت توسط آقایان موسوی و خاتمی برای هنرمندان و ممنوع کردن برخی از آن‌ها از فعالیت در دهه شصت زده می‌شود، صحت ندارد.

به‌گفتهٔ آقای تاج‌زاده، «در دهه شصت افرادی مانند محمد بهشتی (مدیر وقت بنیاد فارابی) و فخرالدین انوار(معاون سینمایی وقت) جلوی فعالیت چند هنرپیشه زمان شاه را گرفتند تا امکان فعالیت برای بقیه را باز کنند.»

 
 

در سال‌ها و دهه‌های گذشته، معمولاً نوک پیکانِ انتقاد از ممنوع کردن بازیگران شاخص قبل از انقلاب از فعالیت، به سمت مدیران سینمایی وقت گرفته شده است.

چندی پیش رادیوفردا با انتشار مطلبی به بررسی روند ممنوعیت از فعالیت بازیگران مطرح پیش از انقلاب پرداخت. جدا از وجه انتخاباتی ادعای اخیر آقای تاجزاده که می‌تواند به‌نوعی برای جلب‌توجه دیگران در مقابل اصولگرایانی باشد که هم ارکان قدرت را در دست دارند و هم کارنامه حجیم آن‌ها در زمینه سانسور فرهنگ و به‌طور خاص سینما روشن است، در این یادداشت می‌توانید مواضع سردمداران حاکمیت در دوران مدنظر آقای تاجزاده را مرور کنید.

بیشتر در این باره:

چه کسی بهروز وثوقی، فردین و ناصر ملک‌مطیعی را از کار ممنوع کرد؟

چهار مقام اصلی حاکمیت، علی خامنه‌ای (رئیس‌جمهور وقت)، میرحسین موسوی (نخست‌وزیر وقت)، اکبر هاشمی ‌رفسنجانی (رئیس مجلس وقت) و محمد خاتمی (وزیر ارشاد وقت) در سال ۱۳۶۳ و در جریان برگزاری سومین دوره جشنواره فیلم فجر با بولتن رسمی این جشنواره گفت‌وگو کردند؛ گفت‌وگوهایی با سؤالاتی یکسان دربارهٔ سینما و سیاست‌های سینمایی در جمهوری اسلامی. (متن این‌گفت‌وگوها در جلد دوم کتاب تاریخ سینمای ایران تألیف جمال امید در دسترس همگان است.)

یکی از سؤلات این مصاحبه‌ها مشخصاً دربارهٔ فعالیت هنرمندان قبل از انقلاب و دست‌اندرکاران قدیمی سینماست به این قرار:

«دست‌اندرکاران قدیمی سینما در رده‌های مختلف به دو گروه تقسیم می‌شوند. گروهی عهده‌دار وجه فرهنگی و گروهی عهده‌دار وجه تکنیکی آن می‌باشند. در مورد گروه اول تیپ‌های مختلف وجود دارد. برخی شهرت به فساد دارند، برخی مخالف جمهوری اسلامی هستند و برخی از انقلاب تمکین می کنند. برخی هم سینما را رها کرده‌اند. در مورد طرز برخورد، گروهی معتقدند به هیچکدام اجازه کار داده نشود و بعضی می‌گویند باید فرق قائل شد. بعضی‌ها معتقدند که با کنترل و نظارت ‌باید به همه کار داد. به نظر شما با این‌ها چه‌طور باید برخورد کرد؟»

میرحسین موسوی: اگر توبه هم کردند، در کارهای دیگر مشغول باشند

میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت، موضع روشنی در جواب دادن به این سؤال گرفته و به‌صراحت فعالیت بازیگران و ستارگان سینمای قبل از انقلاب را در دوران انقلاب اسلامی مجاز نمی‌داند.

او در جواب چنین گفته بود: « از گروه‌های فنی می‌توان استفاده کرد جز در مواقعی که مخالف نظام جمهوری اسلامی باشند. در زمینه کارگردانان و نویسندگان، به اعتقاد بنده از چهره‌هایی که نشان بدهند صمیمانه در خدمت نظام جمهوری اسلامی هستند، با دقت و نظارتی که روی کار آنها می‌شود، می‌توانند کار کنند و آثار خود را عرضه کنند. در مورد بازیگران، کسانی که قویا در خدمت نظام طاغوت و ارزش‌های حاکم در آن زمانه بوده‌اند، نباید در فیلم‌ها ظاهر شوند. این‌گونه بازیگران یا ستاره‌های طاغوت بهتر است اگر توبه نیز کرده‌اند، در کارهای دیگر مشغول باشند.»

آقای موسوی در پاسخ به پرسش دیگری در مورد سینمای مطلوب جمهوری اسلامی، به دو مجموعه‌ای که آن سال‌ها در برنامه کودک تلویزیون پخش می‌شد، اشاره می‌کند: «اگر مراد از فیلم سرگرم کننده، فیلمی شبیه محله بروبیا و در شکل نو آن، محله بهداشت است، بنده این فیلم را برای جامعه بدآموز می‌دانم.»

میرحسین موسوی در ادامه صحبت‌هایش از مجموعه «سلطان و شبان» هم به عنوان اثری سرگرم‌کننده نام می‌برد و در ادامه، تولید فیلم «توبه نصوح» ساختهٔ محسن مخملباف و نظایر آن را «حرکتی هوشیارانه» می‌نامد.

محمد خاتمی: اگر مدعی توبه بودند، در جامعه فعالیت کنند ولی در صحنه فرهنگ و هنر جایی ندارند

پاسخ محمد خاتمی، ‌وزیر ارشاد وقت، نیز به این سؤال تفاوت چندانی با نظر میرحسین موسوی ندارد. او هم اعتقاد داشت که ستارگان سینمای قبل از انقلاب جایی در سینمای بعد از انقلاب ندارند، حتی به شرط توبه:

«... به نظر این‌جانب، مشتهرین به فساد و کسانی که مروج پلیدترین جنبه‌های فرهنگ ضداسلامی بوده‌اند نباید کارهای فرهنگی و از جمله وجه فرهنگی سینما را به آنان سپرد. هرچند اگر مدعی باشند که توبه کرده‌اند، بسیار خوب در جامعه می‌توانند به فعالیت‌های مختلفی مشغول شوند. ولی در صحنه فرهنگ و هنر جایی برای آنان نیست. معتقدم که رعایت این اصل، صرفنظر از این‌که خود یکی از مصادیق بارز پالایش فرهنگی‌ است، حداقل احترامی است که به انقلاب خونبار اسلامی می‌گذاریم...»

آقای خاتمی در ادامه بدون این‌که مصادیق «فساد» را در دیدگاه خودش تبیین کند، استثنایی برای کسانی که از نظر او «به فساد شهرت نداشتند و خود را متعلق به این نظام می‌دانند» قائل می‌شود و می‌گوید که «می‌شود از وجود آن‌ها نه به عنوان محور کار فرهنگی بلکه به موقعیت در نقش‌های غیرمثبت استفاده کرد.»

اوج مخالفت با حضور بازیگران شاخص پیش از انقلاب در سینمای بعد از انقلاب با توقف نمایش فیلم «برزخی‌ها»، ساختهٔ ایرج قادری، رقم خورد.

«برزخی‌ها» با بازی محمدعلی فردین، ناصر ملک‌مطیعی و ایرج قادری‌ از چهارشنبه چهارم خرداد سال ۶۱ روی پرده‌ رفت و پس از هجوم تماشاگران به سینماها برای دیدن فیلم، روزنامه کیهان در نهم خرداد ۶۱ اعتراضات به اکران «برزخی‌ها» و البته ترکیب بازیگرانش را با انتشار مقاله‌ای تند و تیز کلید ‌زد.

 
تصویر مطلبی که روزنامه کیهان علیه اکران «برزخی‌ها» منتشر کرد

در زمان چاپ این مطلب اعتراضی، محمد خاتمی سرپرست روزنامهٔ کیهان بود.

پایین کشیده شدن فیلم ایرج قادری از پرده‌های سینماها باعث کناره‌گیری مدیران وقت وزارت ارشاد شد و سپس محمد خاتمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را در دست گرفت.

علی خامنه‌ای: بیشتر از چهره‌های جدید استفاده شود

علی خامنه‌ای، رئیس‌جمهوری وقت نظام، در پاسخ به این سؤال موضع صریحی اتخاذ نمی‌کند و بیشتر به کلی‌گویی می‌پردازد. او از اساس اهمیت بازیگران را در مقوله فیلم‌سازی «درجه دو» می‌داند و بر اهمیت «کارگردان و سناریونویس» تأکید می‌کند. بعد هم می‌گوید بهتر است از چهره‌های جدید و جوان استفاده کنید تا میدان برای جوانان انقلابی باز شود.

هاشمی رفسنجانی: اصل بر این باشد که بتوانند برگردند

نرم‌ترین موضع در قبال بازگشت بازیگران قبل از انقلاب به عرصهٔ سینمای دوران انقلاب را اکبر هاشمی ‌رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، ‌اتخاذ کرده است.

هاشمی‌ رفسنجانی در پاسخ به سؤال مطرح‌شده چنین پاسخ داده است:

«به طور کلی ما اصل را باید بر این بگذاریم که از این هنرمندان – چه فنی و چه فرهنگی- بهتر این است که استفاده شود. اصل بر این نباشد که این‌ها را طرد کنیم... آن‌ها را حتما باید کمک کرد بیایند به صحنه، مخصوصا با توجه به مسئله توبه که در اسلام هست... اگر ما با رویه خشن برخورد کنیم با آن‌ها،‌ همهٔ درها را ببندیم، این برخلاف مکتب اسلام است... بنابراین نظر من این است که هنرمندان گذشته، ‌اصل بر این باشد که بتوانند برگردند... البته استثناهایی هم دارد. بعضی از آن‌ها آن‌قدر آلوده بودند که بسیار مشکل است برگردند و این استثنا باز هم معنایش این نیست که درها به روی این‌ها بسته شده. این‌ها می‌توانند جور دیگری خدمت کنند... اما کسانی که می‌خواهند خدمت بکنند باید راه برایشان باز باشد.»

با وجود این اظهارات، در دوران ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی ‌رفسنجانی به‌جز یک مورد صدور اجازهٔ فقط کارگردانی به ایرج قادری، نه‌تنها تفاوتی در وضعیت فعالیت ممنوع‌شده‌ها رخ نداد که از آن دوران به‌عنوان یکی از سیاه‌ترین دوران برای فرهنگ و هنر یاد می‌شود.

........

سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

هیولا

دو نوع "هیولا" در این دنیا وجود دارد:
آن‌ها که فقط به فکر خودشانند و آن‌هایی که فقط به فکر دیگران هستند.
به عبارتی، آدم‌های "شرور خودخواه" و آدم‌های "شرور فداکار"..!
 
گروه اول به لذت و موفقیت خودش بیش از هر چیز بها می‌دهد. البته با تمام این اوصاف، در بدی به گرد پای گروه دوم هم نمی‌رسد..!
 
"شرورهای فداکار" باعث بزرگ‌ترین ویرانی‌ها می‌شوند، چون هیچ‌چیز جلودارشان نیست، نه لذت و نه شکم‌سیری، نه پول و نه شهرت..
چرا؟ چون "شرورهای فداکار" فقط به فکر دیگران هستند..!
آن‌ها از دایره‌ی شرارت فردی پا را فراتر می‌گذارند، به مقامات بالای حکومتی می‌رسند. "موسولینی"، "فرانکو" یا "استالین" سرشار از احساس رسالت‌اند.
از نظر خودشان، آن‌ها به چیزی جز "مصالح مردم" فکر نمی‌کنند. آن‌ها یقین دارند که کار خوبی می‌کنند، وقتی آزادی‌ها را سلب می‌کنند، وقتی مخالفانشان را به زندان می‌اندازند، یا حتی وقتی آن‌ها را اعدام می‌کنند..!
آن‌ها سهم دیگران را نادیده می‌گیرند.
آن‌ها سر در آرمان‌هایشان دارند و پای در خون..
 
 
اریک امانوئل اشمیت
 
 
 

سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

داستان تاریخی بابک از زبان دکتر شجاع الدین شفا

داستان تاریخی اعدام بابک  خرمدین
 
روز قبل از اعدام، خلیفه با بزرگانش مشورت کرد که چگونه بابک را در شهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
 بنا بر نظر یکی از درباریان قرار بر آن شد که وی را سوار بر فیلی کرده در شهر بگردانند.
 فیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و در شهر به گردش درآوردند.
 پس از آن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه بر فراز سکوی مخصوصی که برای این کار در بیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
 برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد، این اسمِ دژخیم بود و همه او را میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه در کنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت در برابر مرگ چند است!
 بابک گفت: خواهید دید.
 چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است، چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .
 به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک بر زمین غلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرند، پس از ساعاتی که این حالت بر بابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کنند.
پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.
 
آخرین گفتار بابک چنین بود :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد
من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود، تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !
 این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد، من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .
 من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند
مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .
اما تو ای افشین ...در انتظار
 و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
" پاینده ایران "
 روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد
 برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
 طبری می نویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
 معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه دو سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار را که هر دو آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود، مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن ۲ بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هر بار ساعتی بعد برمی گشت.
 در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این دو سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به دعا ایستادند و خداوند را شکر گفتند. ش
 
 تولدی دیگر
شجاع الدین شفا

سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

ستوده

[Forwarded from ستوده مسعود]
*اینها سوابق آقای رئیسی هست :* 
 
9 سال جانشین و رئیس دادستانی استان تهران (( 1364-1373 ))
بوده
 
10 سال رئیس سازمان بازرسی کل کشور  (( 1373-1383 ))
بوده
 
10 سال معاون اول قوه قضائیه  (( 1383-1393 )) بوده
 
9 سال دادستان ویژه روحانیت (( 1391-تاکنون )) بوده
 
1.5 سال دادستان کل کشور (( شهریور 1393-اسفند 1394 )) بوده
 
بعد ایشون میاد میگه که کشور دچار فساد گسترده شده و من اومدم که فساد رو ریشه کن کنم .
 
آقای محترم ، شما از سال 1364 تا 1394 یعنی 30 سال جز 2-3 نفر اول دستگاه قضا بودی.
 
این سالها چکار کردی؟
مگر فساد در کشور به تازگي شکل گرفته؟!؟!
فساد گسترده اکبر طبری و دهها قاضی دقیقا در دوران خودت و در یک زمان طولانی در سیستم خودت بوده 
پرونده اژه ای که سالهاست در
قوه قضائیه به فساد مشهور 
است چرا رسیدگی نمی شود؟؟؟
دزدی بزرگ و فرار معاون خودت در آستان قدس رضوی هم در دوران ریاست خودت بود
 
یک سال كه شما، رئیس یکی از بزرگترین هلدینگ های اقتصادی کشور بوديد ( آستان قدس رضوی )که اتفاقا مالیات هم نمي داديد!
ازش برای تبلیغات انتخاباتی استفاده کردید فیلم دادن ارزاق و خانه سازی نشون میدادید 
 
بعد میای سخنرانی میکنی که چرا از کارمندان مالیات میگیرن و شرکت های بزرگ و افراد سرمایه دار مالیات نمیدن؟!؟!
 *مگر از  مجموعه خودت مالیات میگیرند ؟* 
 
شعار دادید که برای حفظ کرامت مردم اومدم
اون زمانی که پدرخانم جنابعالی آقای علم الهدی تو خطبه های نماز جمعه گفتن که مردم اشکنه پیاز بخورن یا آقای جنتی گفتن که مردم اصلا روزی یک وعده غذا بخورن ، مردم کرامت نداشتن یا اصلا کلمه کرامت در زبان فارسی  نبوده ؟!؟!
 
سید ، این تبلیغات انتخاباتی شما داره به خودتون ضربه میزنه.
الان دیگه زمانی نیست که مردم این چیزها رو متوجه نشن!!!
دیدی با تتلو که از دختر های زیر سن قانونی حرمسرا درست کرده و اینستا بخاطر زشتی و بی اخلاقی پیجش اون رو فیلتر میکنه و دولت ترکیه دستگیرش کرده، کلیپ انتخاباتی درست کردی بعدش رفت خارج فحش خواهر و مادر به همتون  داد و کلیپش رو منتشر کرد و حتی به مقدسات مردم 
ولی حاضر نشدی از شجریان بگی یا با هنرمندان خوب کشورمان ویدئو بسازی
 
وقتی رئیس قوه قضائیه شدی یک روز با مترو رفتی سرکار و صدا و سیما هم گفتی بیان فیلم بگیرن و پخش کردن بعدش ماشین ضدگلوله سوار شدی 
اگر اسم این کارها ریا بازی و شارلاتانیزم نیست پس اسمش چیه؟
میخوام حداقل همین رو بدانیم و ازتون یاد بگیرم 
 
همتون حرفهای عوامفریبانه 
 زیاد می زنید  اما چرا در زمان
مسئولیتتان برای رفع این مفاسد
اقدام نمی کتید فقط زمانهای
انتخابات به یادتان می آید 
میگی
کنار دادسرای کارکنان دولت دادسرای کارنکنان دولت هم باید درست بشه
اولا چرا بهش عمل نمیکنی و درستش نمیکنی؟؟؟
ضمنا اول کارنکنی که اونجا باید محاکمه بشه خودتی
۳۰ سال در دستگاه قضایی بودی حتی یک حکم ندادی
تنها حکم تو در تمام این دوران اعدامهای سال ۶۸ بود که اون هم حکم نبود بلکه امضای بی محاکمه اعدام دسته جمعی بود در کنار امضای چندنفر دیگه
 
درمورد سمت آیت اللهی و مدرک دکتری خودت چی میگی؟
یکسال وفقط یکسال در مدرسه حقانی درس خواندی و در ۱۹ سالگی و بعد از همون یکسال لباس روحانیت پوشیدی و دادستان انقلاب کرج شدی و بعدش دادستان انقلاب تهران در هیچ حوزه علمیه نام تو نیست مخصوصا اینکه سرکار بودی اما خودبخود آیت الله شدی
بدون اینکه سرکلاس بری و یا مدرک پایه مثل دیپلم یا لیسانس داشته باشی در مدرسه عالی شهید مطهری به تو مدرک دکتری دادن
 
فقط  بگو اسم این رو چی میزارن؟
 
اون وقت علمدار مبارزه با فساد تو هستی؟؟
مگه خانه مسکونی تو در بهترین نقطه سعادت آباد بار ارزش صدها میلیارد رو از حقوق کارمندی خریدی
مگر اون رو به یک دهم قیمت اون هم از دم قسط از اموال مصادره شده ستاد اجرایی فرمان امام نگرفتی؟
البته حتما میگی بقیه هم گرفتن به من هم دادن
بله درسته اونها هم مثل محسنی اژه ای و لاریجانی و ... هم نور چشمی بودن ولی مدعی پاکی و مبارزه با فساد به اندازه تو نیستند
 
الان صدها کانال بعنوان ستاد انتخاباتی تو فعال شدن و دارن تبلیغ برات میکنن و تو هم رد نمیکنی و میگی منتظر نظر آقا هستم 
امیدوارم حضرت آقا اجازه بدن و دستگاه اجرایی از وجود با برکت تو استفاده کنه و دستگاه قضایی یک نفسی بکشه
و تو شروع کنی به اجرای شعارهای انتخاباتی فریبکارانه

سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

از کوتهی ماست که دیوار بلند است

واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست

آواز تو از گنبد دستار بلندست

در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست

این زمزمه از خانه خمار بلندست

مژگان تو از خواب گران است نظربند

ورنه همه جا شعله دیدار بلندست

یک شعله شوخ است که در سیر مقامات

گاه از شجر طور و گه از دار بلندست

از بی هنران شعله ادارک مجویید

این طایفه را طره دستار بلندست

تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟

از کوتهی ماست که دیوار بلندست

کوته بود از دامن عریانی مجنون

هر چند که دست ستم خار بلندست

غافل کند از کوتهی عمر شکایت

شب در نظر مردم بیدار بلندست

هر چند زمین گیر بود دانه امید

دست کرم ابر گهربار بلندست

صائب ز بلند اختری همت والاست

گر زان که ترا پایه گفتار بلندست

سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

بابک خرمدین معاصر

 
 
 
خانم و آقای متشخص سمت راست،  آقای سمت چپ را بیهوش کرده اند و با چاقو کشته اند و بدنش را مثله کرده و در کیسه زباله گذاشتند و در محوطه شهرک اکباتان انداخته اند. انها چه کسانی هستند؟ آقای سمت چپ بابک خرمدین، کارگردان سینما و آن زوج متشخص، پدر و مادرش هستند. بعد از کشف جسد، پدر و مادر به قتل فرزندشان اعتراف کردند. خبر را دوباره و سه باره می خوانم. همان است که بود. بعد این ذهن تصویرساز بدبخت من ماجرا را تصور کرد و تا صبح کابوسش را دیدم. اینکه از چه زمانی تصمیم به قتل فرزند خودشان گرفتند، چطور با هم مطرحش کردند، چطور به نتیجه رسیدند که کشتن فرزند تنها راه حل است. چطور خودشان و یکدیگر را توجیه کردند؟ بعد نقشه کشیدند و حتما ده بار نقشه را در ذهنشان مرور کردند تا مو لای درزش نرود. بعد مشغول تهیه مواد لازم برای فرزندکشی شدند: داروی بیهوشی، دستکش، چاقوی مناسب، کیسه زباله مقاوم .....
از صبح رفت و آمدش را زیر نظر گرفتند و به جاهایی که قرار است ضربه چاقو وارد شود، خیره شدند. بعد بیهوشش کردند و دوست دارم بدانم آخرین جملاتی که بین شان رد و بدل شد، چه بود؟ مانده ام چطور بدن فرزندشان را مثله کردند تا در کیسه جا بشود؟ مانده ام هنگام مثله کردن به فرزندشان نگاه می کردند، یا به همدیگر؟
از خواب بیدار شده ام، همه جا صحبت از فرزندکشی است. دیگر جزئیات را نمی خوانم، همه اش را دیشب تا صبح، بارها و بارها دیده ام.
 
خدا را شکر که پسرم را کشتم؛ آرام شدم- گفتم از خانه برو، وگرنه می‌کشمت، اما نرفت!
اعترافات تکان‌دهنده، سرد و بی‌روح پدر بابک‌ خرمدین بابت قتل پسر کارگردانش
 
امروز خبر آمد بابک خرمدین، کارگردان جوان سینما، کشته‌شده و پس‌از این‌که پلیس، به محل زندگی بابک خرمدین، کارگردان مقتول، رفته‌، فورا پدر و مادر این کارگردان به قتل پسرشان اعتراف کردند و بازداشت شدند.
صبح امروز اکبر خرمدین همراه همسرش با دست‌بند و پابند به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شدن.
 
خبرگزاری رکنا در گزارشی از حرف‌های او در دادسرا نوشته: «اکبر ۸۱ ساله، مرد لاغراندام و قد بلند با چهره ای آرام و خونسرد  در همان ابتدای اعترافاتش برای قتلی که کرده، خدا را شکر کرده.
 
او مدعی‌شده: «پسرم از بچگی ما را اذیت می کرد و با هر بدبختی که بود او را بزرگ کردم، همیشه از مدرسه اخراج می شد و یک روز آرام نداشتیم اما با کار و تلاش توانستم او را راهی دانشگاه کنم و پسرم فوق لیسانس گرفت و یکی از فیلم هایش نیز در جشنواره جایزه گرفت.
 
بابک در دانشگاه کرج استاد فیلم‌سازی و کارگردانی بود اما در دوران کرونا کلاس‌های دانشگاه آنلاین بود و بابک هفته ای سه روز به بهانه این‌که به شاگردانش درس خصوصی بدهد آنها را به خانه می آورد و جالب این بود که بابک تنها دانشجویان دختر را به خانه می آورد و نمی‌دانستیم که همه آنها دانشجوهایش بودند یا نه!
 
پسرم با دخترها به داخل اتاق می رفت و از مادرش می خواست برای خودش و میهمانش غذا درست کند و مادرش از آن‌ها پذیرایی می کرد و پسرم با دختران در خانه رابطه جنسی برقرار می کند.
 
او بعضی اوقات ما را می زد و می‌خواست کارهایش را انجام دهیم و جان‌مان به لب‌مان رسیده بود.  حاضر شدم خودرو را بفروشم و سهم ارث او را بدهم که  خانه بگیرد و با ما زندگی نکند اما می گفت جنازه من از این خانه بیرون می‌رود
 
جمعه ۲۴ اردیبهشت با بابک برای ورزش در محیط شهرک اکباتان بودیم و همان‌جا باز گفتم خانه و خودروی را می فروشم تا خانه‌ای اجاره کنی که تاکید کرد  هیچ جا نمی‌روم و تهدیدش کردم کسی را دارم که ۱۰میلیون تومان بدهم وبکشدت اما بابک گفت: "چرت نگو. کسی نمی‌تونه کاری بکنه."
 
وقتی به خانه آمدم به همسرم گفتم  بابک نمی پذیرد برود و تصمیم به قتل را گرفتیم. همسرم داخل غذای بابک قرص خواب زیادی ریخت و در حالی که پسرم با خوردن آن نیمه بیهوش شده بود او را با ضربات چاقو به قتل رساندم و سپس به کمک همسرم جسد را به حمام برده و چون نمی توانستم جسد را از خانه خارج کنم با چاقو و ساطور جسد بابک خرمدین را تکه تکه کرده و پس از بسته بندی کردن تکه های جسد ، آنها را داخل si سطل زباله انداختیم.»
 
رکنا نوشته پدر بابک خرمدین در پایان وقتی از اتاق بازپرس خارج می‌شد بار دیگر دستانش را رو به آسمان برد و خدا را شکر کرد که فرزندش را به قتل رسانده و می گفت با قتل پسرم دیگر به آرامش رسیدم و دیگر هیچ ناراحتی در زندگی ام ندارم
 

دو شنبه 27 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

به دنیا دل نبدد هرکه مَرد است

به دنیا دل نه بندد هرکه مَرد است

که دنیا سر بسر اندوه و درد است

بقبرستان گذر کن تا به بینی

که دوران با حریفانت چه کرد

 ********************

اگر نیکی به عالم پیشه کردی

ز هر کار بدی اندیشه کردی

شدی هم صحبت یاران یکرنگ

نگشتی هیچ با دونان هماهنگ

نمودی خو بلطف و مهربانی

نکردی با خلایق بد زبانی

می از جام سعادت میکنی نوش

سعادت با تو می گردد هم آغوش                                  

دو شنبه 27 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

روحانیت

لزوم استقلال روحانیت شیعه از دولتها 
 
روحانيت شيعه كه به دست ائمه شيعه پايه‏ گذارى شده است، از اول، اساسش بر تضاد با قدرتهاى حاكمه بوده است.«حامد الگار» در كتاب‏ «نقش روحانيت پيشرو در نهضت مشروطيت»‏ مى‏ گويد: «اساس روحانيت بر انكار حقانيت پادشاهان است.»* 
 
روحانيت شيعه هميشه از نظر معنوى متكى به خدا بوده و از نظر روابط اجتماعى متكى به مردم. هيچ وقت جزو دولت نبوده. روحانيت سنى از آنجا باخت كه آقاى ابو يوسف آمد قاضى القضاة هارون شد، هم مفتى اعظم دينى و هم نوكر هارون.* 
 
آدمْ ، مفتى اعظم باشد و نوكر خليفه، ديگر نمى ‏تواند پايگاه مردمى داشته باشد. فردى نظير شيخ محمد عبده از روشنفكران روحانيين اهل تسنن وقتى مى‏ خواهد رئيس جامع ازهر بشود آقاى خديو عباس بايد ابلاغ به نامش صادر كند، اگرنه مردم مصر مى‏ گويند مفتى بودنش باطل است چون خليفه به او اجازه نداده.*
 
*آقاى شيخ محمود شلتوتِ مصلح ، بايد جمال عبد الناصر برايش ابلاغ صادر كند، وقتى هم در اتاقش مى‏ نشيند عكس جمال عبد الناصر بايد بالاسرش باشد. او قهرا ديگر نمى ‏تواند پايگاه مردمى داشته باشد، نمى ‏تواند عليه همان عبد الناصر قيام كند، چنان كه شيخ محمد عبده نمى ‏تواند عليه خديو عباس قيام كند.
 
 مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (آينده انقلاب اسلامى ايران)، ج‏24، ص: 275-273- با تلخیص و ویرایش جزئی 

دو شنبه 27 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

حزب رستاخیز

عبور!
 

یک شنبه 26 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

حرف حق از هرکه باشد شنیدنی است

وقتی حضرت محمد بعنوان آخرین پیامبر خدا فرستاده خود را به دربار ایران فرستاد ایرانیان هیجان زده با توهین به فرستاده و گوینده پیام وی را از دربار بیرون راندند و نامه وی را پاره کردند. 
همین بهانه‌ای شد تا ایران بدست عمر فتح شود.
نداشتن فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک توسط ایرانیان در مقابل اعراب بادیه نشین همان شد که می دانیم ایران زیر سم اسبان عربی تاخته شد. 
 
وقتی ایرانیان فرستاده و تجار مغولان را کشتند صدها هزار کشته دادند و خاک ایران زیر سم اسبان مغولی به آسمان می رفت . 
اینجا هم ایرانیان فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک در برابر مغولان اسب چران نداشتند. 
 
وقتی ایرانیان به سفارت روسیه تزاری حمله بردند، انتقامش را در عهدنامه ترکمنچای و گلستان پس دادند. اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک نداشتیم. 
 
وقتی به سفارت آمریکا حمله شد تاوانش را طی ٤٠ سال با تحریم و جنگ و .... دادیم. 
اینجا هم .... 
 
وقتی چهار سال پیش به سفارت انگلستان حمله شد، تمام خسارتش را حتی شیشه‌های شکسته شده مشروبات الکلی را پرداخت کردیم. اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک نداشتیم. 
 و چند وقت پیش که به سفارت عربستان حمله شد، تمام تاریخ یادم آمد. 
 چقدر باید خسارت بپردازیم تاریخ برگشت سر نقطه شروع نبود فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک.
 ما اصولا و بنیادین بلد نیستیم حرف بزنیم، مخصوصاََ با جهانیان. 
یعنی زبان دیپلماسی در زبان و فرهنگ ما تعریف نشده است. 
 حتی بین پدر و مادر و فرزندان و حتی توی این صفحات مجازی و توی خیابون وقتی ماشینهامون بهم میخوره، بین همسایه‌ها و ... اول می زنیم تو سر و کله هم و بعد میریم سراغ قانون. 
 
جهان سر به سر حکمت وعبرت است. 
 
رمز پیشرفت آمریکا و اروپا می‌دانید چیست و از کجاست؟ و راز عقب ماندگی ما هم از کجا ناشی می‌شود؟
 
یک مسلمان کنیایی سیاهپوست حسین اوباما به آمریکا مهاجرت می‌کند و پسرش بعداََ می‌شود باراک حسین اوباما رئيس جمهور.
 
یک خانواده پاکستانی دست تنگ در اواخر دهه شصت میلادی به انگلستان مهاجرت می‌کنند، خانواده ۹ نفره، شش پسر و یک دختر در خانه متعلق به شهرداری زندگی می‌کنند، پدر راننده اتوبوس است و مادر خیاطی می‌کند، پسرشان که حالا ۴۶ ساله است می‌شود شهردار لندن، شغلی که علی القاعده با نخست وزیری پهلو می‌زند.
 
رقیبی که در انتخابات شهرداری لندن شکست خورده است هم تماشایی است. 
زاک گلد اسمیت فرزند یک خانواده اصالتاََ یهودی آلمانی میلیاردر که در بهترین مراکز آموزشی انگلستان از قبیل کالج ایتون و دانشکاه کمبریج درس خوانده است و خانواده‌اش همیشه با مرکزیت دولت و خاندان سلطنتی رابطه نزدیک داشته است.
 
ریاست جمهوری اوباما و شهردار شدن صدیق خان این افق را در برابر دید تمامی مهاجران مسلمان و غیر مسلمان، خانواده های فقیر و متوسط می‌گشاید.
اگر تلاش کنند می‌توانند به عالیترین موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی برسند، دین و قومیت و جنسیت هیچکدام سدّ راه نیستند. 
 
 
از اول ژانویه ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) قرار بود دلار اوپک جایگزین دلار آمریکا در نظام پولی دنیا شود ، در ایران شورش به راه انداختند تا اوپک عقاب خود را از دست بدهد . 
و این تغییر ارزی هیچ وقت اتفاق نیفتد، ما مردم ساده لوح ایران خیال کردیم که انقلاب کرده‌ایم.
 
زمانی که ۲۱ میلیارد دلار پس‌انداز، در آمریکا داشتیم و بیش از ۴۰ میلیارد قرارداد، در ایران ۵۲ آمریکائی را گروگانمان کردند، تا آمریکا بدون حمله به ایران یک شبه بیش از ۶۰ میلیارد دلار پول‌مان را بلوکه کرده و بالا بکشد. 
با گروگانگیری کشورهای نفتی عربی فوراََ دلارهای خود را در بانک‌های جهان تبدیل به طلا کردند، قیمت هر اونس طلا ۱۵۱ دلار بود، با هجوم اعراب برای تبدیل دلار به طلا، قیمت هر اونس طلا از ۱۵۱ دلار به ۸۵۰ دلار افزایش یافت، پس از آزادی گروگان‌ها قیمت طلا به شدت سقوط کرد و اعراب طلای خود را به دلار آمریکا تبدیل کردند. 
آمریکا در این جابجائی طلا با دلار  ۱۸۶ میلیارد دلار سود برد ، خیال کردیم چه شجاعانه "لانه جاسوسی" را فتح کردیم! 
 
و امروز ٤٠ سال است  که در نوکریشان و خدمتشان هستیم، اما با دهان کف کرده مرگ بر آمریکا می‌گوییم و تکه پارچه‌ای بی‌ارزش به شکل پرچمشان را آتش می‌زنیم. آنها هم به ریشمان و حماقتمان می‌خندند .

شنبه 25 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

سه طلاقه

می ‌گویند یکی از بزرگان نجف عیال را سه طلاقه کرده بود،دیگر امکان رجوع نداشت، باید محلّلی پیدا می ‌کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد، کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی می‌یافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون!
 
شیخ سر در گریبان به دنبال چاره بود، آخر خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آب‌حوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که :
"آب حوض می کشیم" خودش از صدایش نتراشیده تر و نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ ودهانی دریده، دون مایه و بی‌فرهنگ، با پایی لَنگ، ازمال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید، نگاه به اوکفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه، شیخ چون ارشمیدس فریاد کرد که:
"یافتم، یافتم" و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آب‌حوضی نمی‌دید،او واسطه وصال بود، دراو جمال یار می‌دید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت:
"همیشه تو آب حوض ما می کشی و اینک ما، همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی!"
آب‌حوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه شیخ را یکی‌ از قصرهای بهشت می‌دید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری‌عزب بود و معذَّب و دست درآغوش خویش‌ داشت، در دل خود.. گفت :ف"صد دینار هم ندهی در خدمتم!" 
اما به شیخ گفت:
#"شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست...
#،"(امر مولوی است!)
القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا در‌آورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمر رفته افسوس می خورد و می گفت: "عجب کسب پر منفعتی!"
فردا صبح شیخ با صدای آب‌حوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزترشده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد:"مَن یَطلُب المُحَلِّل؟"
#" کی محلّل می خواهد؟"
#شیخ بیرون آمد و گفت: 
"این چه بی‌آبرویی است که راه انداخته‌ای؟"
#آب‌حوضی –ببخشید محلّل– پاسخ داد: "راستش دیدم کارش راحتتر و درآمدش بیشتر است، شغلم را عوض کردم!!!
#این حکایت روزگار ماست، علماء همه جورش را با این ملت تجربه کرده بودند، 24 سال (سه دوره) کابینه در اختیار روحانیت بود، جابجایی سید و شیخ و سید هم جواب نمی داد، سه روحانی این عروس را در کابین خویش داشتند..
 #و اینک محلِّلِی لازم بود با شرایط کذا و کذا! 
باید آنقدر زشت باشد و زشتی کند که ملت نه تنها دل بر او نبندد که از ترس او به دامان داماد قبل پناه برد، قدرش را بداند و اورا بر روی سر بنشاند، و از سویی کسی باشد که اگر خواست جا خوش کند، زورمان به او برسد و دمش را بگیریم و بیرون بیاندازیمش!
 
#اما امروز محلِّل جا خوش کرده است و با بزک و دوزک، با دروغ و فریب و با خرج کردن از کیسه شیخ میخواهد در دل خاتون جا باز کند، تازه همکاران سابق را هم دعوت کرده است که بیایید، این شغل راحتتر‌ و پر منفعت تر است وبرای دور بعدهم محلِّل‌ها صف کشیده اند. بیچاره خاتون!!

جمعه 24 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

مردی از .....

اهل خاکستان بود، غم نان همة مردم دنیا را، می‌خورد

از غبار فحشاء گردوخاک غربت کوچه‌های همة عالم را، جارو می‌کرد

معتقد بود اگر«فقر و الحاد به دروازة شهری وارد گردد

نور ایمان و معاد از در دیگر دروازة شهر رخت برخواهد بست1»

***

مرد بیداری بود دستهایش را سایبانی می‌کرد چشمانش را تا جهان را بهتر به تماشا برود چون «ابوذر» همة مردم را با خویش برادر می‌خواند و «تعجب می‌کرد! که چرا برنمی‌شورند بر مردم شهر آن کسانی که به خانه حتی نان را پیدا نکنند2».

***

عاشق محرومین بود و به قول «فانون» درد «مغضوبین» را خوب می‌فهمید او نمی‌گفت که من متعلق، به گوشه‌ای از دنیا هستم خانه‌ام «ایران» است.

همة دنیا را خانه‌اش می‌دانست خانه‌اش دنیا بود در «بلیوی»، «آنتیل»، «الجزایر»، «باستیل»، در فضای هر عصر در میان هر نسل همه جا حاضر بود و برای آزادی چه شکنجه‌ها را و چه زندان‌هایی را دید در «کمیته» در « قصر» در «سیته3»

***

در «اوین» آخرین بار که او را دیدم در شب سلطنت قابیلان بود

در شب شرجی شاهنشاهان سر پر شوری داشت دست‌هایش را در جیبش کرد و قلم کاغذ خود را، بیرون آورد من کنارش بودم

با گروهی از تنهایان – مثل خود او – او رها کرد صدایش را در شب و سخن گفت: از آزادی و ایمان و امید من به یاد «عیسی» افتادم و حواریونش گرچه حتی پدرش آنجا بود.

صحبتش تا گل می‌کرد باغ‌های اشراق دشت‌های ادراک پیش رویت رژه می‌رفتند و تا با آن که در عسرت بودی خویش را وارث دنیا می‌دیدی و رها می‌کردی خود را -، از رنگ تعلق از خاک.

***

خستگی با او هرگز پیوند نداشت روی لب‌هایش همواره چراغی از عشق شاخه‌ای از مهتاب شب تاریک تو را با نفس‌های بلندش روشن می‌کرد و تو با حوصله می‌دیدی آبی دریاها را در دود زلالی که از آن برمی‌خاست من نمی‌گویم او مرد معصومی بود. من صدا می‌زنم او با پیامی که به ما داد در این هیچستان یک پیام‌آور مظلومی بود ای دریغا که اولوالعزم نبود.

***

زندگی را، «نان» و «آزادی» و «فرهنگ» و «ایمان» می‌خواند و همیشه می‌گفت:

صحبت از «دوستی» و یکرنگی صحبت از عشق بدون این چار حرف مفتی خواهد بود4.

***

آخرین بار که او را دیدم یک شب سرد زمستانی بود و برادرهایم در محبس بودند هاله‌ای از غربت شعله‌ای از هجرت روی پیشانی شفافش بود و به فریاد بلند صحبت از مردم صحبت از جنبش و آگاهی و ایمان می‌کرد تا به آزادی میوة نارس آن روز رسید.

شعلة روشن سیگارش را روشن‌تر کرد من نگاهی کردم خطی از آتش در منطقه چشمم را برد تا «پولیساریو» ناگهان مردم دنیا را دیدم که چه زیبا شده‌اند و خودم را که نگاهی شده بودم آگاه تا کمربندی از آتش دور کرة خاک نگاهم را بلعید او از «آزادی» می‌گفت: من به آزادی می‌اندیشیدم ناگهان مکثی کرد آهی از سینه کشید آسمان همة دنیا را گویی ابری از دلهره آن شب پوشید و دوباره برگشت سر حرفش «آزادی» و ادامه داد….

من نمی‌گویم ای کاش خدا عمر من را چون «نوح» طولانی می‌کرد تا به دیدار رهایی، آزادی، لبخند وفاداری و ایمان بزنم

من دلم می‌خواهد یک شب آزادی را دیدار کنم و سپس فردایش «… چمدانی را که به اندازة پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند5».

***

مرد آزادی بود او به آزادی هرگز نرسید ما رسیدیم.

ولی… بهتر آن است کمی گریه کنم…

.

چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

ماشین مشدی ممدلی

ماشین مشدی ممدلی :
 
درباره ماشین مشدی ممدلی روایت های شنیدنی بسیاری نقل شده است که شاید همه آنها واقعیت نداشته باشد. 
 
مرحوم مشهدی محمدعلی از درشکه چی های تهران قدیم بود که به خاطر شغلش همه او را می شناختند. مشدی ممدلی صاحب چند راس اسب و درشکه بود و در میان سورچی های تهران نفوذ فوق العاده ای داشت. خودش مالک چند درشکه بود و در شهر کار می کرد. 
مردم هر روز او را می دیدند و برایش دست بلند می کردند و با او سلام و علیک داشتند.  بعد از رواج اتومبیل، کسب و کار سورچی ها کساد شد. مشدی ممدلی هم چند دستگاه اتوبوس کوچک خرید و بدین ترتیب شخصیت تازه ای یافت. در آن زمان، شوفری شغلی محبوب و مورد احترام مردم بود و بسیاری از جوانان آرزو داشتند روزی شوفر شوند.
 
سرشناسی و شهرت مشدی ممدلی سورچی و حسن خلق او سبب شده بود بچه های شیطان و بازیگوش تهران تا او را در درشکه اش می دیدند سر به سرش بگذارند. بعدها که مشدی ممدلی ماشین هم خرید دنبال ماشینش می دویدند و دسته جمعی این شعر مشهور را می خواندند:
 
    ماشین مشدی ممدلی
    نه بوق داره نه صندلی
    با پرده های مخملی
    با چوب های جنگلی
    صندلی هاش فنر داره
    شوفر بی هنر داره
    بالاخره تو صف شدم
    با پررویی به این‌ و اون تنه زدم
    توی اتول سوار شدم
    آب لمبو چون انار شدم
    لهیده چون هلو شدم
    سیاه چون لولو شدم
    برشته چون لبو شدم
    دایی بودم عمو شدم
 
این ترانه تا جایی شهرت یافت که یکی از شعرا(#غلامرضا_روحانی) آن را در قالب یک ترجیع بند بازسرایی کرد و هنرمند موسیقی شناس، مرحوم بدیع زاده، آن را در دستگاه موسیقیایی ماهور تنظیم و اجرا کرد.
 
حسن فرازمند در روزنامه اطلاعات یکی از حکایت های در مورد مشدی ممدلی را چنین نقل می کند که مشهدی محمد علی از پولدارهای معروف تهران بود و زمانی که خیابان های تهران سنگ فرش و یا خاکی بوده، صاحب یک اتومبیل استون مارتین بوده است. راننده وی در خیابان های شهر مسافرکشی می کرده و از آنجا که مشهدی محمدعلی خسیس بوده است، به وضعیت خودروی خود رسیدگی نمی کرد، به گونه ای که صندلی هایش تق و لق، سپرها و گلگیرهایش آویزان و بدون بوق و چراغ بوده و با گذر از خیابان صدا می داده است.
 
مشدی ممدلی سورچی به رحمت خدا رفت و دیگر اثری از درشکه و اتوبوسش بر جای نماند، اما هنوز پس از هفتاد هشتاد سال، وقتی مردم ماشین قراضه ای می بینند زیر لب این ترانه را زمزمه می کنند.....

چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

معنی زندگی چیست؟؟

 
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد:
 آیا كسی سؤالی دارد؟
 
یکی از شاگردانش به نام "رابرت فولگام" نویسندۀ مشهور در بین حضار بود و پرسید: جناب آقای دكتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟
 
بعضی از حضار خندیدند!
اما پاپادروس، دانشجویان خودرا به سکوت دعوت كرد، سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت:
موقعی كه بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی می‌كردیم، روزی در كنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا كردم. بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش كردم.
همین آینه‌ای كه حالا در دست من است و ملاحظه می‌كنید. سپس به‌عنوان یک اسباب‌بازی شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف كمد و صندوقخانه و تاریکترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمی‌رسید. از اینكه با كمک این آینه می‌توانستم ظلمانی‌ترین نقاط دنیا را نورانی كنم به‌قدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است.
*در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت كه بیکار می‌شدم آن را از جیبم در می‌آوردم و به بازی همیشگی خود ادامه می‌دادم.
بزرگ كه شدم دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود، بلکه استعاره‌ای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم. 
بعدها دریافتم كه من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم.
من تکه‌ای از آینه‌ای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه كه هستم، می‌توانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط قلوب انسان‌ها منعکس كنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسان‌ها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند. به‌طور دقیق این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است.
 
دکتر بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن می‌تابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم كه روی بازوی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت:
 
▪️به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
▪️به جایی که امید نیست، امید ببریم.
▪️به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
 
این معنای زندگیست.

سه شنبه 21 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

صف بندی در جناح اصولگرا

 
آنچه از تحرکات و صف بندی در جناح اصولگرا مشاهده می شود ظاهرا همگان متحد شده‌اند تا رئیسی را بچپانند در پاستور ، آنوقت این بابا این همه آسمان ریسمان بافته که فقیهان قصد دارند نظامیان را برسرکار آورند؟؟؟
 
آخوندها کی با نظامیان هم اندیشه و هم موضع بودند؟ آیا تاکنون کم سردار و امیر را در حوادث خودساخته سربنیست کردند؟ 
 
در همه جای دنیا وقتی شرایط اداره کشور غیرعادی می شود دولت یا کل سیستم را نظامیان بدست می گیرند تا از سقوط کشور جلوگیری و آنرا سروسامان دهند در ایران عده‌ای همه رقم جان می کنند تا اوضاع وارونه‌ای جاری باشد تا بهتر به چپاول و زندگی انگلی خود ادامه دهند. اصلا شما بگویید از چهل سال حکومت لبریز از تبعیض آخوندی ملت چه فیضی بردند که باز آنانرا از لولوی نظامیان می ترسانید تا دوباره در آغوش ملایان شیاد آرام گیرند؟
 
حتم دارم خود نویسنده هم نفهمیده چه نوشته اما فوروارد کننده باید برای وقت اعضا احترام قائل شود و هر چی دم دستش گیرآمد فوروارد نکند
 
....................................................
 
 

سه شنبه 21 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند

انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

ناصر خسرو قبادیانی

دو شنبه 20 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

شیعه در ایران

«منشأ پیدایش تقلید و روحانیتِ شیعهٔ صفوی و ولایت مطلقه فقیه»
 
همانگونه که هیچکدام از قزلباشانِ صفوی،ایرانی نبودند و سابقهٔ اسکان در ایران نداشتند،فقیهانِ تشیّعِ صفوی هم هیچکدام ایرانی نبودند و سابقهٔ اسکان در ایران را نداشتند.
 
در پایانِ سلطنتِ شاه اسماعیل،شماری از مُلایانِ منطقهٔ جبل‌عامل لبنان وارد ایران شدند و ‏دستگاهِ دینیِ قزلباشان را در اختیارِ خودشان گرفتند تا تشیّعِ نوینِ صفوی را تئوریزه کنند.
مناطقِ کوهستانیِ جنوبِ لبنان و نیز شمالِ سوریه از دیرباز مرکزِ تجمّعِ«غُلّاتِ شیعه» موسوم به رافضی بود که همواره در اقلیت بودند و زیرِ سلطهٔ حکامِ سُنّی میزیستند.
شام از نظرِ تاریخی مرکزِ فعالیتِ پیروانِ مذهبِ تندروِیِ حَنبَلی بود. 
شیعیانِ شام چون نمیتوانستند از آزادیِ کاملِ مذهبی برخوردار باشند به‌حالتِ واکنشیِ تند در برابرِ حَنبَلیانِ رانده شدند.
در نتیجه در دورانِ ممالیک،در مناطقِ کوهستانی و عمدتاً مسیحی‌نشینِ لبنان که پناهگاهِ گریختگانِ شیعه بود،یک"تشیّعِ شدیداً سُنّی‌ستیز" شکل گرفت که "انتسابش به تَشَیّعِ اثناعشری"بود ولی"ماهیّتش رافضی"بود و در دگرستیزی از حَنبَلیان نیز گویِ سبقت ربوده بود 
 
با اشغالِ شام توسطِ ترکانِ عثمانی سیاستِ شیعه‌ستیزی دنبال شد و هر شیعه‌ ای در هرجا که بود"بالقوه هوادارِ شاه اسماعیل"بشمار آمد.بسیاری از رهبرانِ شیعیانِ شام مجبور به ترکِ وطن شدند و چون شنیده‌ بودند که در ایران یک دولتِ شیعه بر سرِ کار است به ایران روی آوردند تا همهٔ کینه‌هایِ تاریخی که از سُنّیان در دل داشتند را با خودِشان به ایران آورده،تئوریزه و تدوین کنند. ‏
در ایران پیش از صفویان، هیچ فقیهِ شیعهٔ اثناعشریِ ایرانی وجود نداشته است. کافیست که نگاهی به نامهایِ فقیهان و مُفَسرانِ شیعهٔ دوازده امامی از آغاز تا تشکیلِ سلطنتِ قزلباشان بیافکنیم تا بدانیم که در میانِ آنها حتی یک ایرانی وجود ندارد بلکه همه عرب و عمدتاً از قبایلِ کوفه یا از بومیانِ عراقند. ‏
محمدبن یعقوب کُلِینی از یَمَنی‌تبارانِ عراق،متولد و بزرگ‌ شدهٔ عراق و مقیمِ بغداد بود 
شیخ صدوق از عربهایِ یَمَنی‌تبارِ قم بود 
شیخ مفید از بومیانِ جنوبِ عراق بود 
شیخ طوسی و شیخ طبرسی نیز عرب‌تبار بودند که خاندانِشان از عراق به ایران آمده بود.
‏در ایران ماقبلِ صفوی،از شیعهٔ اثناعشری خبری نیست، مگر در قم و کاشان. عرب‌تبارهایِ پارسی‌ زبان شدهٔ قم و کاشان،شیعهٔ دوازده امامی بودند و مذهبی نزدیک به مذهبِ قزلباشان داشتند. 
با رویِ کار آمدنِ شاه طهماسب،قبایلِ مختلفِ قزلباش بر سرِ تقسیمِ خَیراتِ کشورِ ما در میانِ خودِشان به رقابت افتاده بودند.چون عرب‌هایِ عراقی، لبنانی و اِحسایی واردِ ایران شدند و رهبریِ دینی را به‌دست گرفتند 
هرکدام از سرانِ قزلباش،یکی از آنها را در دامنِ حمایت گرفت.در نتیجه میانِ عربهای تازه ‌وارد رقابتِ گسترده‌ای آغاز شد.سرشناسترینِ آنها شیخ علی‌ابن عبدالعالی کَرَکی اهلِ کَرَک در جنوبِ لبنان،امیر نعمت اللّه اهلِ حِلّه و شیخ ابراهیم اهلِ قَطیف بودند.در نهایت،دستگاهِ دینی و قضایی و سازمانِ اوقافِ ایران بد‌ستِ شیخ کَرَکی و یارانِ لبنانی‌اش افتاد.کَرَکی که ادعایِ نیابتِ امامِ غایب را داشت قزلباشان را با اصطلاحِ "نایبِ امام"آشنا کرد و تعریفی که از "نایبِ امامِ غایب"داد چنان بود که بر خودِ او مصداق می‌یافت.
 
شیخ کَرَکی دستگاهِ دینی و قضایی و اوقافِ کشورِ ایران را در انحصارِ عربهایِ تازه‌ واردِ لبنانی قرار داد.
 
اینگونه،ایران بدستِ مردمی افتاد که هیچ سهمی در تمدنِ خاورمیانه نداشتند و همواره در حاشیه‌هایِ تمدن زیسته بودند یعنی ترکانِ آمده از بیابانهایِ آناتولی(ترکیه)و عَرَبانِ آمده از روستاهایِ جنوبِ لبنان. ‏
شیخ کَرَکی و لبنانیان به سرانِ قزلباش و شاه طهماسبِ نوجوان فهماندند که"سلطنتِ حقیقی از آنِ امامِ غایب است و پادشاه باید سلطنتش را از معصوم دریافت دارد تا مشروعیت داشته باشد." 
در نتیجه برایِ نخستین‌بار در تاریخِ ایران،"مقامِ مرجعیتِ شرعی"به گونه‌ ای که اکنون میشناسیم توسطِ شیخ کَرَکی ابداع شد ‏و این عقیده تدوین گردید که بدونِ اذنِ مرجع که نمایندهٔ معصوم است هیچ سلطنتی مشروعیت ندارد. 
کسانیکه میگویند«ولایتِ فقیه»یک صیغهٔ نوظهور است که در سدهٔ اخیر ابداع شده،از این جریانها آگاهی ندارند. ولایتِ فقیه را نخستین‌بار در تاریخِ ایران شیخ کَرَکی ابداع کرد و ‏خودش ولیِ فقیه در سلطنتِ شاه طهماسب شد و منبع مشروعیتِ سلطنتِ او شد.
 
اینگونه بود که مُلّاهایِ آمده از جنوب لبنان،شریکِ سلطنتِ قزلباشان شدند و‌ برایِ نخستین‌ بار در تاریخِ ایران،یک حاکمیتِ دوگانه ایجاد گردید که برایِ همیشه ماندگار شد. 
 
تا پیش از دورانِ صفوی، مسلمانانِ ایران آموخته بودند که ‏عقاید و باورها را بشنوند و بسنجند و بهترینش را برگزینند. 
 
اما از وقتیکه فقیهانِ لبنانی وارد ایران شدند و دستگاهِ دینیِ قزلباشان را قبضه کردند، یک عنصرِ نوینی واردِ دستگاهِ فکریِ ایرانیان شد بنامِ تقلید. 
 
تقلید در فرهنگِ ایرانی وجود نداشت زیرا با فرهنگِ اصیلِ آزاداندیش و خردگرایِ ایرانیان درتعارض بود.
مرجعِ تقلید که از لبنان آمده بود به مردمِ ایران حکم کرد که دینِ‌تان و باورهایِتان را باید از من بشنوید و از من بیاموزید و از من بگیرید؛خودِتان حقِ فکر کردن و برگزیدنِ عقیده و باورِتان را ندارید،زیرا شما نمیدانید و من میدانم،زیرا نمایندهٔ خدا و نمایندهٔ امامِ معصوم و ارائه‌ دهندهٔ احکامِ دین خدا منم. ‏
 
اینگونه بود که مقدمهٔ تعطیلِ فکر،که نتیجهٔ ممنوع بودنِ تفکر برایِ انتخاب بود در ایران آغاز گردید.
امتناعِ تفکر،نتیجهٔ حتمیِ پیدایشِ تقلید بود. 
آمده‌گان از لبنان به مردمِ ایران حکم میکردند که ما فقها می‌اندیشیم و میگوئیم و شما ایرانیها بشنوید و اطاعت کنید و بی‌پرس و جو بکار بندید.
 
شیخ کَرَکی صدها نفر را با عنوانِ فقیه از لبنان به ایران آورد،واردِ دستگاهِ دینی کرد و کلِ دستگاهِ دینیِ ایران بدستِ لبنانیها سپرده شد.از آن‌ پس تا پایانِ دورانِ صفوی،هرچه فقیهِ شیعه در ایرانِ صفوی میشناسیم فرزندان و نواده‌گان همین لبنانیان بودند.
 
‏بر هر فقیهِ نامدارِ دوازده امامی دورانِ صفوی و منسوب به شهرهایِ ایران با لقبهائی همچون استرآبادی،قزوینی، سیستانی،اردبیلی،تبریزی و... دست بگذاریم وقتی ریشه‌اش را میکاویم می‌بینیم که به یکی از این لبنانیها یا یک عراقی خواهد رسید..
 
منبع: قزلباشان در ایران

دو شنبه 20 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

زبان ترکی

آشنایی با ادبیات و زبان ترکی 
 
 ما كدو را قاباق 
 / خاک را توپراق می‌گوییم
 
خشكسالی را اگر قوراق
 / سرمای سخت را سازاق می‌گوییم
 
شاخه درختان را بوداق
 / سنبل گندم را باشاق می‌گوییم
 
وصله را ياماق
 / پيراهن كلفت را قازاق می‌گوییم
 
هر وسيله پرواز را اوچاق
 / هر وثيقه ممنوع را قاچاق می‌گوییم
 
داس قوسی‌شكل را اگر اوراق
 / قوس رنگين‌كمان را قوشاق می‌گوییم
 
بر مسافت‌های دور اوزاق
 / دورتر اگر باشد ايراق می‌گوییم
 
عضو پايه بدن را آياق 
/ عضو داخل بدن را دالاق می‌گوییم
 
گلاب به رويت تهوع را قوساق
 / هرچه ممنوع شود اگر ياساق می‌گوییم
 
اندكی قبل را بيرآز قاباق 
/ قبل‌تر را ولی باياق می‌گوییم
 
كلاف و نخ توپی را يوماق
 / چاشنی غذا را سوماق می‌گوییم
 
آغوش گرم و صميمی را قوجاق 
/ خود گرما را سيجاق می‌گوییم
 
نام و نشان كردن كسی را آداق
 / آزمودنش را ولی سيناق می‌گوییم
 
درك و فهم آدمی را قاناق
 / كاسه غذا را چاناق می‌گوییم
 
كودک و بچه را گاهی اوشاق 
/ چوبدستی را ولی چوماق می‌گوییم
 
خر باركش را ائششک و اولاق 
/ زين و چرم اسب را ياراق می‌گوییم
 
تكيه‌گاه و حامی را داياق
 / روش و سبک و راه را ساياق می‌گوییم
 
كلاه‌خود و سرپوش را پاپاق 
/ شانه‌ی موی سر را داراق می‌گوییم
 
 تخت‌خواب شبانه را ياتاق 
/ روشنی‌بخش شب را چيراق می‌گوییم
 
گوشه و جای دنج را بوجاق
 / گوشه و كنار چيزی را قيراق می‌گوییم
 
ايستگاه نَقليات را دوراق
 / پرس‌و‌جوی نشانی را سوراق می‌گوییم
 
لب‌و‌لوچه انسان را دوداق
 / گوش شنوايش را ولی قولاق می‌گوییم
 
شخص بسيار ابله و گيج را مایماق 
/ كنجكاوی را ماراق می‌گوییم
 
درب و درپوش ظرف را قاپاق 
/ آتش زير آن را اوجاق می‌گوییم  
 
شيرمردِ دلير را قوچاق 
/ چاقوی تيز را پيچاق می‌گوییم
 
خانه‌های كوچکِ سرا را اوتاق
 / بخش انباريش را قالاق می‌گوییم
 
تله و دام توركی را دوزاق 
/ ميهمانِ خانه را قوناق می‌گوییم
 
برگ درخت را یاپراق 
/ پرچم کشور را بایراق می‌گوییم
 
یاشاسین  گۆجلۆ آنا دیلیمیز
 
 

جمعه 17 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

آن 3 نفر

 
در دورانی که محمود احمدی‌نژاد شهردار تهران بود به بهانه‌ی گسترش محوطه‌ی امامزاده اسماعیل و تبدیل آن به تفرجگاه با استفاده از بولدوزر و بیل مکانیکی چندین قبر را شکافته و تخریب کرد، سپس استخوان‌های درون آن‌ها را به همراه سنگ قبرها به دره‌ی جاجرود انداخت و 
کسی نمی‌دانست آن استخوان‌ها که از زیر خاک بیرون کشیده شد
پیکر چه کسانی بود؟؟؟
 
 
آن استخوان‌ها، باقیمانده اجساد یحیی دولت آبادی، صدیقه دولت آبادی و محمود نریمان بود که از زیر خاک بیرون کشیده شد! اما چرا؟!
.
یحیی دولت آبادی روحانی نواندیش و ادیب و یکی از مشهورترین چهره‌های انقلاب مشروطه که به زبان فرانسه نیز مسلط بود و فرهنگ غرب را به خوبی می‌شناخت و شیفته دموکراسی بود. او به شدت با ارتجاع و کهنه‌گرایی مبارزه کرد و در تاسیس مدارس جدید در ایران نقش مهمی ایفا نمود و در این راه اتهامات بسیاری به او نسبت دادند.
.
شکافتن قبرش نوعی انتقام بود و تلاش برای آن که کسی نداند او که بود و درکجا به خاک شد؟!
.
از جمله اتهاماتی که به دولت‌آبادی نسبت می‌دادند، بابی‌گری بود! خودش در اینباره می‌نویسد:
.
ظل السلطان در زمان حکومتش در اصفهان، برخی را به اتهام بابی بودن از میدان بدر می‌کرد تا این عنوان مجوزی باشد برای تصاحب اموال و املاک آن شخص.
.
قبر دوم متعلق به دکتر محمود نریمان بود. یکی از برجسته‌ترین یاران و وزیران دکتر مصدق که هیچگاه با ارتجاع کنار نیامد. مخالف زد و بند بود و هرگز عدالت را فدای مصلحت نکرد.
.
نریمان مدتی شهردار تهران و وزیر دارایی بود و همه آنها که تاریخ جنبش ملی را خوانده‌اند، می‌دانند که او یکی از پاک‌ترین و صادق‌ترین وزرای دولت بود و زمانی که فوت کرد، هنوز اجاره‌نشین بود و خانه‌ای از خود نداشت.
.
دکتر نریمان در دوره دوم مجلس شورای ملی، روزی چنگ انداخت و گریبان سیدمهدی میراشرافی (یکی از تندروهای مجلس که مخالف اصلاحات و بعدها مخالف انقلاب سفید شاه بود) گرفت و فریاد زد این پدر سوخته عامل انگلیس است!
.
سرانجام در سال چهل، دکتر نریمان در نهایت فقر چشم بر جهان فرو بست. شهرداری تهران روی قبر او حجره‌ای بنا کرد که در آن کتاب‌های مذهبی می‌فروشند. این حجره یک متر در نیم متر است و به اندازه قبر خالی شده از استخوان نریمان. نام و خاطره او نیز باید از یادها برود.
 
سرگذشت قبر سوم
آن قبر سنگ سیاهی داشت که بسیار سنگین بود، که نتوانستند پیش از روشن شدن هوا آن را هم ببرند!
سنگ در گوشه ای از محوطه ی زرگنده باقی مانده و هنوز هم هست. گرچه تمام نوشته ها و اشعار روی آن را تراشیدند و پاک کردند! و امروزه سکویی شده برای بازی کودکان
این سنگ ، سنگ قبر صدیقه دولت آبادی بود!
 
 

جمعه 17 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

زندگی

 ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ 
ﺭﻗﺺ ﻛﻨﺎﻥ، ﺁﻭﺍﺯ خوانان ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﮔﺎﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ 
ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻨﮕﺮ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺗﺠﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﻛﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻗﺺ ﺷـﺎﺩﻱ ﺍﺳﺖ
ﺳﺮﺷـﺎﺭ ﺍﺯ ﮔـﻞ ﻭ ﺭﺍﻳﺤﻪ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻭ ﺗﺮﺍﻧﻪ، ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺳﺮ ﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺍﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺪﺭﻙ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺳﺨﺖ ﮔﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ.

جمعه 17 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

خودپسندی

بپرهیز از خودپسندیدن، و به خود مطمئن بودن،  و ستایش را دوست داشتن، که اینها همه از بهترین فرصت های شیطان است تا بتازد و کرده نیکوکاران را نابود سازد.
 و بپرهیز که با نیکی خود بر دیگران منت گذاری، یا آنچه را کرده ای بزرگ شماری، یا آنان را وعده ای دهی و در وعده خلاف آری.
که منت نهادن ارج نیکی را ببرد و کار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده خشم خدا و مردم را برانگیزاند.
و خدای تعالی فرموده است: " بزرگ دشمنی است نزد خدا که بگویید و نکنید."
 
نهج‌البلاغه، نامه ۵۳،عهد نامه مالک اشتر، 
ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی،صفحه ۳۴۰ "

جمعه 17 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

معاویه

   گمان نکنید معاویه و یزید مُرده‌اند. عمروعاص به شکلی دیگر به حیله‌گری مشغول است و ابوموسی اشعری با عوام‌فریبی مروج اسلام ناب آمریکایی.
اگر عمروعاص پشت سر علی نماز می‌خواند، اما سر سفره معاویه می‌نشست.
 
امروز بی‌پروا در صف اول سینه‌چاک حسین، اما در خفا از  "بیت‌المال" ارتزاق می‌نمایند. نگاه به پیشانی پینه بسته‌‌ این‌ خشکه ‌مقدس‌ها نکنید، معاملات کلانشان را در اختلاس‌های پشت پرده دنبال کنید. قدمشان رو به کربلا، اما ثروتشان به مقصد کانادا. اوین پر شده از این مکارها که تاریخ مصرفشان تمام شده و باید قربانی سیاست عالیجنابانی شوند تا بلکه شمشیر عدلیه کمی از خشم گرسنگان را بکاهد. روشنفکران را با پنبه سر می‌برند و گرسنگان را با یارانه.
 
یک نگاه به منطق شمر، این جانباز جنگ جمل بیاندازید. او که ۱۶ بار پای پیاده به مکه رفته بود، چرا به جنگ با فرزند رسول‌الله وارد شد؟
 
فریاد آلوده به جهل مداحان عوام‌فریب را نمی‌شنوید که چگونه بازار خرافات را رونق داده‌اند؟ انحصار برند ایام محرم برای سرمایه گذاری روی اقتصاد مذهب.
در ر‌وضه‌خوانی برای مولا حسین سگ پرورش می‌دهند، اما برای خودشان کاخی در پوشش مذهب بنا می‌کنند.
فقط ابن زیاد وسوسه‌ی قدرت و ثروت نشده بود، خیلی‌ها هستند. قرار است یاران حضرت مهدی را مثل یهودیان صاحب ثروت و قدرت کنند تا با اقتدار به استقبالش بروند.
 
 سرمایه‌داری اسلامی رنگ تزویر گرفته در حالی که فقر در سرزمین نفت‌خیز خاورمیانه بیداد می‌کند؛ همان خفتگان روی بالش نرم جهل که یا تریاک می‌کارند، یا تریاک می‌کشند.
 
دیگر کاخ سعدآباد در برابر ساختمان‌های مراکز  مذهبی کوخی بیش نیست. شور تهی از شعور شده و روضه خوانی تهی از قران. این همه زخم بدن حسین نشانمان می‌دهند، اما دریغ از درک زخم عمیق روح آزادگی مولا. برای حسین خودزنی می‌کنند و با پول اختلاس، در صفی طویل قیمه می‌دهند؛ ریاکارتر از معاویه و دزدتر از یزید و حقه‌بازتر از عمروعاص و خرافاتی‌تر از ابوموسی.
 
بله؛ این‌ها نمرده‌اند. آنها فقط رنگ عوض کرده‌اند؛ از این حکومت، به آن حکومت.
حواسمان جمع باشد که چون حر وارد عاشورا شویم تا چون ابن‌سعد در برابر زر و سیم‌، پایمان سست نشود.

پنج شنبه 16 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

مهمان نوازی

 
شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد ...
 
حکیم سعد الدین نزاری با سعدی شیرازی معاصر بود. این دو بزرگ با یکدیگر رفت و آمد داشتند به طوری که شیخ اجل سعدی دو بار از شیراز به دیار حکیم، قهستان رفت.
در سفری که حکیم نزاری برای دیدن سعدی به شیراز آمد، سعدی آنقدر در تجلیل و پذیرائی او تکلف ورزید و خود را به مشقت انداخت که حکیم چندان در شیراز توقف نکرد و در هنگام حرکت به سعدی گفت:
ما رفتیم ولی این شرط مهمان نوازی نبود که تو کردی.... 
شیخ هم از این سخن درشگفت شد و پوزش خواست.
چندی بعد سعدی به دیدار حکیم به قهستان سفر کرد و در هنگام ورود حکیم را در مزرعه یافت که مشغول زراعت بود. او هم شیخ را به منزل فرستاد و خود بکارش ادامه داد تا فراغت حاصل کرد و به منزل رفت.
در پذیرائی از سعدی هم هیچ تکلف و تشریفاتی قائل نشد و در تهیه خوراک و لوازم پذیرائی چندان سادگی پیشه کرد که سعدی سه ماه در بیرجند ماند و چون وقت مراجعت رسید و آماده سفر شد، حکیم به بزرگان بیرجند پیغام فرستاد تا آنچه رسم تشریفات و پذیرائی است در حق سعدی بجا آورند و آنها نیز یکماه تمام از سعدی دعوتها نموده و پذیرائیها کردند.
 
چون سعدی عزم سفر کرد، حکیم به او گفت:
شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد تا مهمان را توقف میسر گردد نه اینکه چندان بخود زحمت دهی تا مهمان سرافکنده و پشیمان باز گردد !

پنج شنبه 16 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

رفتار دیپلماتیک

وقتی حضرت محمد بعنوان آخرین پیامبر خدا فرستاده خود را به دربار ایران فرستاد ایرانیان هیجان زده با توهین به فرستاده و گوینده پیام وی را از دربار بیرون راندند و نامه وی را پاره کردند. 
همین بهانه‌ای شد تا ایران بدست عمر فتح شود.
نداشتن فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک توسط ایرانیان در مقابل اعراب بادیه نشین همان شد که می دانیم ایران زیر سم اسبان عربی تاخته شد . 
 
وقتی ایرانیان فرستاده و تجار مغولان را کشتند صدها هزار کشته دادند و خاک ایران زیر سم اسبان مغولی به آسمان می رفت . 
اینجا هم ایرانیان فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک در برابر مغولان اسب چران نداشتند . 
 
وقتی ایرانیان به سفارت روسیه تزاری حمله بردند، انتقامش را در عهدنامه ترکمنچای و گلستان پس دادند . 
اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک نداشتیم . 
 
وقتی به سفارت آمریکا حمله شد تاوانش را طی ٤٠ سال با تحریم و جنگ و .... دادیم . 
اینجا هم .... 
 
وقتی چهار سال پیش به سفارت انگلستان حمله شد، تمام خسارتش را حتی شیشه‌های شکسته شده مشروبات الکلی را پرداخت کردیم . 
اینجا هم فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک نداشتیم . 
 
و چند وقت پیش که به سفارت عربستان حمله شد ، تمام تاریخ یادم آمد. 
 
چقدر باید خسارت بپردازیم تاریخ برگشت سر نقطه شروع نبود فرهنگ دیپلماسی و رفتار دیپلماتیک.
 
ما اصولا و بنیادین بلد نیستیم حرف بزنیم، مخصوصاََ با جهانیان. یعنی زبان دیپلماسی در زبان و فرهنگ ما تعریف نشده است . 
 
حتی بین پدر و مادر و فرزندان و حتی توی این صفحات مجازی و توی خیابون وقتی ماشینهامون بهم میخوره، بین همسایه‌ها و ... اول می زنیم تو سر و کله هم و بعد میریم سراغ قانون . 
 
جهان سر به سر حکمت وعبرت است. 
 
رمز پیشرفت آمریکا و اروپا می‌دانید چیست و از کجاست؟ و راز عقب ماندگی ما هم از کجا ناشی می‌شود؟
 
یک مسلمان کنیایی سیاهپوست حسین اوباما به آمریکا مهاجرت می‌کند و پسرش بعداََ می‌شود باراک حسین اوباما ريس جمهور.
 
یک خانواده پاکستانی دست تنگ در اواخر دهه شصت میلادی به انگلستان مهاجرت می‌کنند، خانواده ۹ نفره ، شش پسر و یک دختر در خانه متعلق به شهرداری زندگی می‌کنند، پدر راننده اتوبوس است و مادر خیاطی می‌کند، پسرشان که حالا ۴۶ ساله است می‌شود شهردار لندن ، شغلی که علی القاعده با نخست وزیری پهلو می‌زند.
 
رقیبی که در انتخابات شهرداری لندن شکست خورده است هم تماشایی است. زاک گلد اسمیت فرزند یک خانواده اصالتاََ یهودی آلمانی میلیاردر که در بهترین مراکز آموزشی انگلستان از قبیل کالج ایتون و دانشکاه کمبریج درس خوانده است و خانواده‌اش همیشه با مرکزیت دولت و خاندان سلطنتی رابطه نزدیک داشته است.
 
ریاست جمهوری اوباما و شهردار شدن صدیق خان این افق را در برابر دید تمامی مهاجران مسلمان و غیر مسلمان ، خانواده های فقیر و متوسط می‌گشاید.
 
اگر تلاش کنند می‌توانند به عالیترین موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی برسند دین و قومیت و جنسیت هیچکدام سدّ راه نیستند. 
 
 
از اول ژانویه ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) قرار بود دلار اوپک جایگزین دلار آمریکا در نظام پولی دنیا شود ، در ایران شورش به راه انداختند تا اوپک عقاب خود را از دست بدهد . 
و این تغییر ارزی هیچ وقت اتفاق نیفتد ، ما مردم ساده لوح ایران خیال کردیم که انقلاب کرده‌ایم.
 
زمانی که ۲۱ میلیارد دلار پس‌انداز در آمریکا داشتیم و بیش از ۴۰ میلیارد قرارداد ، در ایران ۵۲ آمریکائی را گروگانمان کردند ،تا آمریکا بدون حمله به ایران یک شبه بیش از ۶۰ میلیارد دلار پول‌مان را بلوکه کرده و بالا بکشد . 
با گروگانگیری کشورهای نفتی عربی فوراََ دلارهای خود را در بانک‌های جهان تبدیل به طلا کردند، قیمت هر اونس طلا ۱۵۱ دلار بود، با هجوم اعراب برای تبدیل دلار به طلا، قیمت هر اونس طلا از ۱۵۱ دلار به ۸۵۰ دلار افزایش یافت ، پس از آزادی گروگان‌ها قیمت طلا به شدت سقوط کرد و اعراب طلای خود را به دلار آمریکا تبدیل کردند . 
آمریکا در این جابجائی طلا با دلار  ۱۸۶ میلیارد دلار سود برد، خیال کردیم چه شجاعانه "لانه جاسوسی" را فتح کردیم ! 
 
و امروز ٤٠ سال است  که در نوکریشان و خدمتشان هستیم، اما با دهان کف کرده مرگ بر آمریکا می‌گوییم و تکه پارچه‌ای بی‌ارزش به شکل پرچمشان را آتش می‌زنیم، آنها هم به ریشمان و حماقتمان می‌خندند. 
 
 
مقاله‌ای از عطاالله مهاجرانی
اسفند ١٣٩٨

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

محفل شیرین سخنان مشاعره

 .

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

از یک خروش یا رب شب زنده دارها

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

طوطی همدانی

ابوالحسن توحیدی امین (طوطی همدانی)

1281 - 1366خورشیدی

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

بوی بهشت

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

دسته گل

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

دمکراسی و حکومت دینی

‏از هیچ حکومت دینی دموکراسی بر نمی‌خیزد...
زیرا واحد دین مؤمن است و واحد دموکراسی شهروند!
 
در دموکراسی همه مردم از حقوق یکسان برخوردارند چون شهروند هستند، چه مسلمان چه کافر...
 
 اما در حکومت دینی شما از هیچ حقی برخوردار نیستید مگر اینکه مؤمن باشید! 
‏در دموکراسی نظر انسانها محترم است ‌چون شهروند هستند، چه مسلمان چه کافر...
 
 اما در حکومت دینی نظر شما به هیچ وجه قابل احترام نیست، مگر اینکه مؤمن باشید و اینگونه بود که به اینجا رسیدیم...!
و شهروندان بخاطر اینکه از شرایط اجتماعی بهتری برخوردار شوند در شمایل مومنین ظاهر‏می شوند پس ظاهر اشخاص ملاک ایمان می شود و اینگونه است که تزویر و ریاکاری رواج می یابد، اصولا در جامعه و حاکمیت دموکراسی نیازی به ریا و تزویر نیست، چون شهروندان حسب شایستگی هاشان بر مسند مشاغل می نشینند ...... !

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

به تو ای سرکش مغرور سلام

به تو ای سرکشِ مغرورِ دل آزار، سلام 
رهزن و راهبر و قافله سالار، سلام 
 
ای که چشمانِ تو صد فتنه در انداخته، بر
مسجد و میکده و خانه و بازار، سلام 
 
آهو مستِ ختن، نازِ تو چون شعله ی در
خرقه و باده و سجاده و دستار، سلام 
 
ماهِ منظومه ی دل ، اخترِ زیبای فلک 
آفتاب سحری، شمع شبِ تار، سلام 
 
شاعر و شعر و شعور و شرر و شمس و شفا
کوه و دریا و زمین، آینه کردار، سلام 
 
کفر و دین در نگهت خلقت ِشیطان و خدا
آیه و وسوسه و حجّت و انکار، سلام
 
مکتبِ سِكر؛ لبت ، قصدِ اناالحق؛ رویت
بایزیدِ دل و حلّاجِ سرِ دار، سلام 
 
بی شک اسرارِ ازل ، سلسله ی موی تو است
مَطلع و مقطع و گنجینه ی اسرار، سلام
 
صنما! ماه وَشا! مست نگارا، جانا 
عشق زیبای من ! ای خوب ترین یار، سلام

سه شنبه 14 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

دیوان اشعار منصوری

دیوان کامل اشعار جناب جعفر منصوری

تلفن مرکز پخش: 863 30 31 0912

 

سه شنبه 14 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

دیوان طوطی همدانی

 

مرکز پخش : انتشارات جمهوری میدان انقلاب خیابان شهدای ژاندارمری شماره 88 

تلفن :    14 08 41 66 

سه شنبه 14 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

مناجات نامه طوطی همدانی

سه شنبه 14 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

آیت الله طالقانی

سخنان آیت اله طالقانی درباره برقراری حکومت علی (ع): 
 
شنیده شده که بعضی دوستان می گویند  می خواهیم حکومت عدل علی (ع) را در زمین تکرار و پیاده کنیم…
 من به آنها می گویم که شما باید اول علی(ع) را خوب بشناسید و بعد چنین ادعایی بکنید..
گفتند:
 فردی در خانه اش به لهو و لعب و گناه و فحشا مشغول است.
نگفت به این مرکز فساد حمله کنید و شلاقشان بزنید…
گفت: خانه و حریم شخصی خودش است.
 به شما ربطی ندارد و با چشمان بسته وارد شد و بعد از خارج شدن از منزل دوباره چشمانش را باز کرد و گفت من چیزی ندیدم.
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه از او خواستند که حاکم شود گفت:
“مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید.”
 اینطور نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد …
 باید بدانید که حضرت علی (ع) اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد.
بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید.گفت:
 “در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد”.
بارها در سخنانش انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست…
سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، و علنأ اعلام کرد که من علی را برای حکومت  قبول ندارم …
علی ابن ابیطالب،  نه خانه را بر سرش خراب کرد، نه در خانه حبس اش کرد و نه حتی علیه او سخن گفت…
طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند، نپذیرفت.
 چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند.
علی به آن ها گفت: کجا می روید؟ دروغ گفتند….
علی گفت: می دانم برای جنگ با من می روید.
 با این وجود آن ها را زندانی نکرد…
 زندانی سیاسی برای علی (ع) معنا نداشت…
 امیرالمونین ماجراجو و جنگ طلب نبود…
 بعد از جنگ جمل، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت:
“کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم”.
حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.
سپس به دیدن عایشه رفت و حالش را پرسید،
سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند….
با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود…
 کسانیکه با او جنگیدند را «محارب و منافق  » نخواند،گفت:
“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
 هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود، مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند، با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت،گفت :
 من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
و همیشه در کنار زیر دستانش می نشست بطوریکه مشخص نمی شد خلیفه کدام هست….
وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود، با یک فردمسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد.
نخواست به زور حرف خود را به کرسی بنشاند.
در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد، خشمگین شد و گفت :
 که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم،
از خدا بترس و عدالت را رعایت کن…
از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت.
 علی را باید به عملکردش شناخت نه با وهن و خرافات….
 
علی به عدل اش علی بود.
علی خود عین عدل بود….

سه شنبه 14 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

روش عملی

روش عدد یک برای عملی کردن تصمیمات زندگی بارها تصمیم گرفته ایم که:
- صبح ها نرمش کنیم 
- زبان انگلیسی یاد بگیریم
- کمتر غذا بخوریم تا به وزن دلخواه برسیم
- هر روز کمی پیاده روی کنیم
- کتاب خواندن را شروع کنیم
اما هر بار یکی از این دو اتفاق برایمان افتاده است:
- یا اصلاً شروع نکرده ایم
- یا اندکی بعد از شروع، ادامه اش نداده ایم
دو راه برای حل این مشکل فراگیر وجود دارد:
1 - مشکل ما، نداشتن اراده نیست. پس یه خودمان انگ بی ارادگی نزنیم. اگر بی اراده بودیم، تمام کارهای بزرگی که در زندگی انجام دادیم - مانند تحصیل، ازدواج، راه اندازی یک کار و کسب و ... - را نمی توانستیم محقق کنیم.
"دارن هاردی"، نویسنده کتاب "اثر مرکب" می گوید که مشکل ما در عملی نکردن تصمیمات مان، به این برمی گردد که "انگیزه کافی" نداریم.
اگر قرار باشد یک سال دیگر به یک کشور انگلیسی زبان مهاجرت کنیم، به احتمال قوی، خواهیم توانست ظرف 12 ماه آینده، زبان انگلیسی را یاد بگیریم، کاری که در 12 سال گذشته نتوانستیم؛ چرا؟ چون قبلاً موتور محرکه ای به نام "انگیزه" نداشتیم ولی الان داریم چون می دانیم سال آینده همین موقع، برای سوار شدن به تاکسی هم نیازمند زبان انگلیسی خواهیم بود.
بنابراین، در بطن هر تصمیمی، باید انگیزه ای قوی نیز تعریف شود. 
2 - بعد از تعریف انگیزه، پیشنهاد مشخص من استفاده از روشی است که آن را "روش عدد یک" نامیده ام هست.
هر کاری را از کوچک ترین واحد آن که "یک" هست، شروع کنیم. مثلاً از همان روز اولی که تصمیم به نرمش صبحگاهی گرفتیم، نیازی نیست نیم ساعت نرمش کنیم بلکه کافی است روز اول، فقط "یک دقیقه" نرمش کنیم؛ بله، فقط یک دقیقه.
اگر می خواهیم زبان خارجی یاد بگیریم، نیازی نیست از همان اول کار، خودمان را درگیر انواع کلاس ها و کتاب ها بکنیم. کافی است تصمیم بگیریم هر روز "یک واحد" لغت یاد بگیریم. منظور از "یک واحد" کمترین تعداد لغتی است که می توانیم در یک روز بخوانیم. این یک واحد می تواند حتی یک کلمه باشد (در اینجا کاری با این که حفظ لغت روش خوبی برای یادگیری زبان هست یا نه ندارم).
اگر می خواهیم از حجم غذایمان بکاهیم، نیازی نیست فوراً درگیر یک رژیم غذایی سختگیرانه شویم. کافی است روز اول، تنها یک قاشق از غذای مان را کم کنیم.
اگر می خواهیم پیاده روی کنیم، روز اول به اندازه "یک واحد" پیاده روی کنیم. یک واحد من می تواند فقط 100 متر باشد و یک واحد شخص دیگری 200 متر. مهم این است که از عددی شروع کنیم که به هیچ عنوان - تأکید می کنم به هیچ عنوان - فشار و سختی بر ما تحمیل نکند.
بعد از این که کارمان را با یک واحد شروع کردیم، کافی است بسته به نوع تصمیم و مقتضیات آن یکی از این دو کار را انجام دهیم:
الف) همان یک واحد را در روزهای بعد نیز ادامه دهیم؛ مثلاً هر روز فقط 5 لغت حفظ کنیم. هر روز دو بیت شعر بخوانیم و ...
ب) آرام آرام و بعد از تثبیت واقعی در مرحله اول، کمی بر آن یک واحد اولیه، بیفزاییم؛ مثلاً اگر روزهای اول، تنها یک صفحه کتاب می خواندیم، در هفته بعد روزانه 7 صفحه و چند روز بعد روزانه 12 صفحه بخوانیم و همین طور الی آخر.
 
یا اگر روزهای اول، روزی 100 قدم پیاده روی می کردیم، رفته رفته بر آن بیفزاییم و روزانه 200 متر و 300 متر و 500 متر و ... پیاده روی کنیم تا به سقف مورد نظرمان که روزی 2 کیلومتر است برسیم و همان را تثبیت کنیم.
یا اگر می خواهیم مصرف برنج مان را به نصف کاهش دهیم، روزهای اول، قبل از شروع به غذا خوردن، یک قاشق برنج از بشقاب مان را برداریم و بیرون بگذاریم. بعد از آن که یک قاشق کمتر برایمان عادی شد، دو قاشق کم کنیم، بعد از چند روز 4 قاشق کم کنیم تا این که مثلاً در یک ماه به نصف بشقاب برسیم.
اگر کسی نمی تواند تصمیمات اش را با کمترین واحد آن شروع کند، مثلاً نمی تواند روزی یک دقیقه نرمش کند یا فقط یک لغت حفظ کند، من هیچ راه حلی برای او سراغ ندارم. اما فارغ از این کنایه مطمئن هستم در هر انسانی این توانایی حداقلی وجود دارد که از روش "عدد یک" استفاده کند و موفق هم بشود.   

دو شنبه 13 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

اورامانات

مراسم آیینی پیر شالیار هر سال در اواسط زمستان به‌مدت سه روز در منطقه اورامان تخت کردستان برگزار می‌شود و شامل ذبح دام قربانی، دف زنی، شب‌نشینی و دعا است.
 
جشن عروسی (زماون) پیر شالیار، مراسمی سنتی است که هر سال در اواسط بهمن در اورامان تخت برگزار می‌شود و علاوه بر اهالی بومی، مردم روستاهای اطراف نیز در این جشن حضور می‌یابند. آنچه که بیش از هر چیز دیگری در این مراسم به چشم می‌خورد، حضور پرشمار عکاسان و گردشگران از شهرهای مختلف ایران و همین طور مهمانان و خبرنگاران خارجی است. این مراسم در اسطوره‌ها و اعتقادات و آیین‌های قدیم مردم ریشه دارد و در حقیقت سالگرد ازدواج پیری افسانه‌ای به نام شالیار است.
 
اورامان به‌خاطر آداب و رسوم كهن، بافت پلكانی و زیبایی خاصش، به ثبت ملی رسیده و در طول سال میزبان بسیاری از گردشگران است. این منطقه در حال تبدیل‌شدن به یک قطب گردشگری است و رفت‌وآمد مهمانان مختلف، به‌خصوص در زمان برپایی جشن پیر شالیار، آن را به یک فضای توریستی-تفریحی تبدیل کرده است. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره مراسم دیرینه پیر شالیار با ما همراه باشید.
هرآنچه باید درباره جشن پیر شالیار بدانید:
پیر شالیار در کردستان
روستای شالیار کجاست؟
پیر شالیار در تاریخ
پیر شالیار کیست؟
داستان مراسم پیر شالیار
پیر شالیار در کردستان
مراسمی آیینی-عرفانی پیر شالیار هر سال در هفته دوم بهمن ماه در اورامان یا هورامان برگزار می‌شود. مردم منطقه آن را به‌عنوان «عروسی پیر شالیار» می‌شناسند؛ گرچه فقط نام مراسم، عروسی است و در اصل با ذکر و رازونیاز و قربانی دام همراه می‌شود. این مراسم قدمتی تاریخی دارد؛ به‌طوری که برخی مورخان برگزاری آن را به هزار سال قبل نسبت می‌دهند.
 
گردهمایی مردم در مراسم پیر شالیار
برنامه‌های جشن پیر شالیار، به شناسنامه منطقه اورامان تبدیل شده‌اند و برگزارکنندگان آن از طوایف مختلف روستای اورامان تخت و روستاهای اطراف هستند که بنابر قانونی نانوشته، امور این مراسم را بین خود تقسیم کرده‌اند. جشن مذکور سه روز طول می‌کشد که مردم اورامان تخت در این مدت، کلیه کارهای خود را تعطیل کرده و تمام هم‌وغم خود را صرف برگزاری این آیین باستانی می‌کنند.
 
جشن پیر شالیار در اورامان تختمراسم طبخ آش محلی در جشن پیر شالیاررقص بزرگان کردتماشای مراسم پیر شالیار از روی بام خانه ها
مراسم پیر شالیار نشان‌دهنده نظم اجتماعی و مشارکت مردم در این مناسبت‌ اجتماعی و فرهنگی است. نمادها و آیین‌های مراسم نیز به‌نوعی برای دل‌کندن از دلبستگی‌ها و قدم‌گذاشتن در مسیر پاکسازی درونی و رستگاری هستند. در واقع این آیین نه‌تنها بین مومنانی با ایمان مشترک، ارتباط برقرار می‌کند، بلکه عامل پیوستگی مردم با خداوند است.
 
مراسم پیر شالیار در طول سه روز در منطقه اورامان تخت کردستان برگزار می‌شود
مراسم دیگری موسوم به «کومسای» در آخرین جمعه قبل از نیمه اردیبهشت در اورامان برگزار می‌شود که به مراسم شکستن سنگ مقدس نیز معروف است. این مراسم از اول صبح در مزار پیر شالیار شروع می‌شود و با قرائت فاتحه‌، دف‌زنی، تلیله‌خوانی و شکستن سنگ همراه است. تصمیم‌گیری درباره مشاغلی مثل کدخدا، آبدار، چوپان، امام جمعه و غیره و همین طور صحبت درباره کمبودها و مشکلات روستا در این دورهمی صورت می‌گیرد.
 
روستای شالیار کجاست؟
روستای اورامان تخت در شب
اورامان تخت از توابع سروآباد واقع در جنوب شرقی شهر مریوان کردستان است که با مرکز استان، ۶۰ کیلومتر فاصله دارد. منطقه هورامان شامل شهر هورامان تخت و ۷۶ روستا است که جشن پیر شالیار هر سال در هورامان تخت برگزار می‌شود.
اورامان یا هورامان از نظر وجه تسمیه به‌معنای خانه، جایگاه و سرزمین است و مردم بومی معتقدند که این منطقه زمانی شهری بزرگ با مرکزیت خاص و سرزمین اهورایی بوده است؛ به همین دلیل آن را به‌عنوان تخت یا مرکز ناحیه هورامان می‌دانند.
 
آدرس: کردستان، مریوان، جنوب شرقی شهر مریوان، هورامان تخت (نمایش روی نقشه)
پیر شالیار در تاریخ
مراسم دف زنی در روستای اورامان تخت
به باور مردم منطقه اورامان، پیر شالیار صاحب کراماتی بوده؛ به‌عنوان مثال، در فرهنگ و تاریخ شفاهی این منطقه آمده که وی دختر ناشنوای شاه بخارا، «شاه بهار خاتون» را شفا داده است.
 
پس از اینکه طبیبان از مداوای او عاجز می‌مانند، پادشاه شرط می‌کند، کسی که دخترش را شفا دهد، به دامادی خود در خواهد آورد. آوازه کرامات پیر شالیار به بخارا می‌رسد و از همین رو عده‌ای از اطرافیان پادشاه راهی اورامان می‌شوند. دختر در نزدیکی روستای اورامان تخت، شنوایی خود را به دست می‌آورد و وقتی نزدیک خانه پیر شالیار می‌شوند، صدای نعره دیوی به گوش آن‌ها می‌رسد. دیو از تنوره موسوم به «تنوره دیوها» بر زمین می‌افتد و کشته می‌شود. با مرگ دیو، دختر شاه شروع به صحبت می‌کند و شفا می‌یابد.
 
شاه نیز به وعده خود عمل می‌کند و دخترش را به عقد پیر شالیار درمی‌آورد و متعاقبا جشن عروسی بزرگی برپا می‌شود. این طور به نظر می‌رسد که مراسم آیینی امروزه، سالگرد همان جشن عروسی است.
 
پیر شالیار کیست؟
حضور مردم در مراسم پیر شالیار
بر اساس گفته مردم اورامان، پیر شالیار، مسلمان و از نوادگان امام جعفر صادق (ع) بوده و سید مصطفی عریضی نام داشته است. این موضوع را می‌توان در شجره‌نامه‌ سادات روستای کلجی مشاهده کرد که خود را از نوادگان ایشان می‌دانند. ضمن اینکه در كتاب تاریخی «بنه ماله زانیاران»، كتاب «نورالانوار» از سید عبدالصمد توداری و دیگر مستندات تاریخی نیز به این موضوع اشاره شده است.
 
زندگی پیر شالیار به تاریخ ۴۷۹ تا ۵۶۱ هجری قمری بوده است و نسب ایشان با ‍۱۰ نسل به امام جعفر صادق (ع) می‌رسد. ایشان در اورامان به دنیا آمد و در كودكی برای علم‌آموزی به كردستانات و شام رفت. در نهایت نیز در خدمت شیخ عبدالقادر گیلانی به تزكیه نفس و سلوک عرفان پرداخت. پس از اینکه پیر شالیار مراحل سلوک را ‌گذراند و به مقام «اخی مصطفی رجل كامل» رسید، برای ارشاد و تزكیه به اورامان برگشت. به این ترتیب، اورامان به سرزمین عرفان تبدیل شد و عرفا و تشنگان عرفان اسلامی راهی این منطقه شدند.
 
داستان مراسم پیر شالیار
ازدحام جمعیت در مراسم پیر شالیار
شروع جشن: جشن پیر شالیار در غروب پنجشنبه هفته اول بهمن ماه آغاز می‌شود و متولی برای شروع مراسم، گردوی درختان وقفی پیر شالیار را با کمک کودکان در میان خانواده‌های روستای اورامان و روستاهای اطراف پخش می‌کند. در واقع آن‌ها با این کار، شروع مراسم عروسی پیر در چهارشنبه و پنجشنبه هفته بعد را نوید می‌دهند. در این فاصله امكانات پخت آش سنتی مراسم و آماده‌كردن دام‌های اهدایی در دستور کار قرار می‌گیرد. علاوه بر این، در طول هفته رسم «كلاو روچنه» اجرا می‌شود که برادران به خواهران خود و برادرزاده‌ها به عمه‌هایشان سر می‌زنند و هدیه‌ای نظیر گردو و شیرینی برای آن‌ها می‌برند.
یکی از بزرگان کرد مشغول تهیه غذای مراسم پیر شالیارپسر کرد با دفی در دست برای مراسم پیر شالیارمراسم پخت آش برای جشن پیر شالیارروستای اورامان تخت در زمستان
با فرارسیدن هفته دوم بهمن، قسمت دوم مراسم «كلاو روچنه» و یک روز قبل از مراسم اصلی، از عصر روز سه‌شنبه تا شب هنگام برگزار می‌شود. این برنامه كه خاص كودكان است از روستای سرپیر شروع می‌شود و آن‌ها با كیسه‌هایی در دست به سراغ خانه‌ها می‌روند و هر خانوار تنقلاتی چون بیسكویت، گردو و شیرینی را در كیسه كودكان می‌ریزند تا با شادمانی به خانه برگردند. سپس این ماجرا از اذان صبح چهارشنبه تا طلوع آفتاب در اورامان تخت ادامه پیدا می‌كند.
 
مراسم قربانی کردن در جشن پیر شالیار
قربانی حیوانات: در صبح روز چهارشنبه حوالی ساعت ۹، قربانی تعداد زیادی از حیوانات در مقابل خانە منتسب به پیر شالیار صورت می‌گیرد و بخش عمده‌ای از گوشت‌ها بین مردم روستا تقسیم می‌شود. اهالی روستای اورامان یا روستاهای دیگر این دام‌ها را در اواخر فصل پاییز برای متولی می‌فرستند و او تا روز جشن از آن‌ها نگهداری می‌کند.
 
پخت آش مراسم پیر شالیار
پخت غذای محلی: مقداری از گوشت‌های قربانی در عصر چهارشنبه به پخت غذایی قدیمی به نام آش ترش (ولوشین) اختصاص می‌یابد که مراحل پخت آن در خانه پیر شالیار انجام می‌شود. اهالی روستا خوردن این آش در روز جشن را متبرک می‌دانند. بعد از اقامه نماز عصر در ساعت ۱۶ در مسجد، آش بین اهالی روستا و مهمان‌ها تقسیم می‌شود.
مراسم سماع در جشن پیر شالیار
مراسم سماع و دف‌زنی: مراسم عرفانی رقص، سماع و دف‌زنی از عصر تا غروب چهارشنبه برگزار می‌شود. به این ترتیب که پیر و جوان و نوجوان دست در دست هم می‌دهند و با تشکیل زنجیرهای بزرگ شروع به انجام حرکات موزون دسته‌جمعی می‌کنند و هم‌بستگی خود را به نمایش می‌گذارند. در این بین افرادی هستند که به خواندن قصیده می‌پردازند و سایر رقصنده‌ها، لفظ «الله» را زمرمه می‌کنند. تعدادی از شرکت‌کنندگان نیز هدایت سماع‌کنندگان را بر عهده دارند. این مراسم مجددا از عصر تا غروب روز پنجشنبه به همین منوال جریان دارد.
طبق رسم، محل تجمع مردان و دراویش برای مراسم سماع و دف‌زنی، بام خانه‌ای پایین‌تر از مسجد اورامان تخت است که برای استحکام و جلوگیری از تخریب، نوسازی‌ شده است.
 
مراسم شب نشست (شب نیشت): با پایان رقص و سماع در غروب آفتاب روز پنجشنبه، اهالی به خانه منتسب به پیر شالیار می‌روند و به خواندن ذکر و دعا و اشعاری در وصف او مشغول می‌شوند. سخنرانی درباره پیر شالیار و بحث‌های مذهبی و عرفانی نیز بخشی از مراسم نشست را تشکیل می‌دهد. این جلسه با دعا به پایان می‌رسد.
 
مقبره پیر شالیار و ازدحام مردم بر سر مزارش
زیارت مزار پیر شالیار: صبح جمعه هفته بعد به‌عنوان روز پایان مراسم است که به آن «تربه» می‌گویند و مردم بر سر مزار پیر شالیار حاضر می‌شوند. غبارروبی و برف‌روبی مزار ایشان بخشی از برنامه این روز است که در ادامه با قرائت فاتحه همراه می‌شود. سپس متولی پیر شالیار با مخلوط‌کردن نان‌های مخصوصی به نام «گته مه ژگه» که توسط طوایف مختلف اورامان تهیه شده است، این نان‌ها را در کنار ماست بین اهالی پخش می‌کند.
 
نان گته مه ژگه از آرد گندم، مغز گردو و گیاهان معطر كوهی منطقه تهیه می‌شود و زنان روستا در اقدامی جمعی به پخت نان محلی می‌پردازند و این كار را با دعا و اعتقاد قلبی‌ به پیر شالیار توام می‌کنند؛ به همین دلیل فضایی صمیمی ‌در هنگام پخت این نان به وجود می‌آید. دعا، ذکر و رازونیاز در محوطه مزار، زیارت آرامگاه و صرف نان و ماست متبرک، آخرین برنامه جشن به شمار می‌رود. مراسم پیرشالیار تا قبل از برگزاری نماز جمعه طول می‌کشد و در نهایت مردم به مسجد می‌روند تا نماز جمعه را برپا كنند.
 
حضور زنان در مراسم پیر شالیار
مراسم پیر شالیار در گذشته محدود به مردهای اورامان و روستاهای اطراف بود و زنان امکان حضور در روز رقص دراویش را نداشتند؛ امروزه نیز این جشن همچون گذشته هنوز «مردانه» است؛ اما با گسترش راه‌های ارتباطی و تغییر بنیان‌های اقتصادی و اجتماعی منطقه، جشن پیر شالیار تغییراتی کرده است و حضور زنان بیشتر به چشم می‌خورد.
اگر تاکنون در مراسم پیر شالیار شرکت کرده‌اید یا از اهالی اورامان هستید، در پایین این مقاله از کجارو می‌توانید از تجربه خود برای مخاطبان ما بگویید.

دو شنبه 13 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

روش های مفید

روش های جلب علاقه همسرتان
 
مقدمه : مردها می توانند به روش های گوناگون و بی آنکه زحمت فراوانی به خود بدهند توجه همسرانشان را جلب کنند و به بار عاطفی زندگی زناشویی خود بیفزایند. اغلب مردها این را می دانند اما زحمت آن را به خود نمی دهند .
زن برای اینکه احساس کند شوهرش او را دوست دارد، باید از ناحیه ی همسرش بارها مورد محبت قرار گیرد. یک یا دو بار ابراز محبت هر اندازه هم که مهم باشد نمی تواند برای زن رضایت بخش باشد.
زن از نظر روحی و عاطفی احتیاج به توجه و محبت دارد. مردان با انجام کارهای کوچک و جزیی می توانند این نیاز را برآورده کنند . اگر زن مورد مهر و محبت بیشتری قرار بگیرد نسبت به شوهرش نیز محبت بیشتری می کند و در نتیجه خود را موجودی قدرتمند و موثر می بیند، زیرا عشق و علاقه و توجهی را که به آن احتیاج دارد دریافت می کند. در این شرایط زن و شوهر هر دو به خواسته های خود می رسند و از زندگی راضی خواهند بود. زیرا این چرخه تکرار می شود و مردی که احساس مردانگی اش تامین شود از همسر خود حمایت بیشتری کرده و به آن محبت بیشتری می کند.
 
 علاقه همسر
اقداماتی که مردان می توانند برای جلب علاقه همسرانشان از آن بهره گیرند عبارتند از:
* وقتی به خانه بر می گردید قبل ازهر کار او را بیابید. در اولین زمان ممکن از او درباره ی کارهایی که در طی روز انجام داده سوال بپرسید مثلاً بپرسید آیا امروز به پزشکی که قرار بود مراجعه کنی رفتی؟
*مدت بیست دقیقه را با او صرف کنید؛ در این زمان خاص از خواندن روزنامه و یا انجام کارهایی که حواستان را به آن معطوف کند خودداری کنید.
* به مناسبت های ویژه و گه گاه بدون دلیل مشخص به او شاخه گلی هدیه کنید.
* از حال چهره و طرز لباس پوشیدنش تعریف کنید.
*اگر ناراحت است به احساساتش بها دهید.
* اگر می بینید دیر به منزل می رسید به او تلفن کنید و دیر آمدنتان را به او اطلاع دهید.
* اگر احساساتش جریحه دار شده با او همدردی کنید. به او بگویید متاسفم که ناراحت هستی ، بگذارید بداند که حال او را درک می کنید.
* " تو را دوست دارم را هرگز فراموش نکنید".
* در حضور دیگران به او محبت کنید.
* نظافت را در منزل رعایت کنید.
* در کیف خود عکسی از او نگهداری کنید و گه گاه این عکس را با عکس دیگری از او عوض کنید.
*در کارها از او نظر خواهی کنید.
* در مناسبتهای ویژه مانند سال روز تولد- ازدواج و ... برای او مطلبی بنویسید.
 
  راه های  شاد کردن خانم ها
در این بخش خلاصه ای از راه هایی که می توان با تکیه کردن بر آن ها همسرتان را شاد کنید ذکر می کنیم:
 
1. زن ها دوست ندارند میهمان نا خوانده داشته باشند. بنابراین به آن ها وقت کافی بدهید تا آماده شوند. آمادگی آن ها برای پذیرایی امری حیاتی است.
2. از همسر خود سوال کنید که چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟
3. وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید. وقتی هم که تقصیر از شما نیست بازهم اظهار تاسف کنید، اما تقصیر را گردن خود نیندازید.
4. از تلاش های همسرتان در هر حالی قدردانی کنید  و ببینید این تشکر تا چه حد مفید واقع خواهد شد.
5. بدانید زمانی که همسرتان از سردرد شکایت می کند، به احتمال زیاد چاره درد او قرص مسکن نیست ، بلکه یک لبخند محبت آمیز از سوی شما برای او بهترین درمان است.
6. به جای هدایای گرانبها وقت خود را در اختیار همسرتان قرار دهید، نشان دهید به او توجه دارید حتی پس از یک روز کاری سخت.
اگر زن مورد مهر و محبت بیشتری قرار بگیرد نسبت به شوهرش نیز محبت بیشتری می کند و در نتیجه مرد تدریجا خود را موجودی قدرتمند و موثر می بیند.
 7. هرگز با همسرتان نجنگید، چون امکان برنده شدن شما خیلی کم است در عوض از قلم برای نوشتن آن چه در ذهن دارید استفاده کنید.
8. خسیس نباشید و در ستایش همسر خود دست و دلبازی کنید. اما به یاد داشته باشید که در هیچ موردی مبالغه نکنید. باید همسرتان استحقاق تعریف و تمجید را داشته باشد و گرنه ممکن است نتیجه خوبی ندهد.
9. بخش عمده ی نگرانی خانم ها از این است که مبادا چیزی رابطه آن ها را با مردشان مورد تهدید قرار دهد. سعی کنید کاری نکنید تا این اتفاق بیفتد.
10. سلام و خداحافظی و ... برای خانم ها اهمیت ویژه ای دارد. ( صبح بخیر و شب بخیر بگویید سلام و خداحافظی کنید).
11. جشن گرفتن بعضی ایام و مناسبت ها ی ویژه یکی از راه هایی است که زن ها احساس خوشبختی بیشتری می کنند.
12. همسر خود را تشویق کنید و کمک کنید تا استعدادهای پنهانی او شکوفا شود.
13. زیباترین واژه در دنیا متشکرم است؛ پس از این کلمه¬ی زیبا استفاده کنید.

دو شنبه 13 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

آرمانشهر

 
نظامی گنجوی، شاعر پارسی گوی قرن ششم قمری در شعری زیبا خصوصیات آرمانشهر انسانی را در مسیر سفر اسکندر چنین بیان میکند:
پديدار شد شهري آراسته * چو فردوسي از نعمت و خواسته 
 
اسکندر از دیدن این شهر در ناکجا آباد، شگفت زده گرديد و از  مقيمان اين شهر، چگونگی برپاشدن این نظام اجتماعی آرمانی را جویا می شود.
در برابر پرسش اسکند، خردمندی از اهالی، آرمان شهر مطلوب را چنين وصف مي کنند:
چنان دان حقيقت که ما، اين گروه * که هستيم ساکن در اين دشت و کوه 
درِ کج روي بر جهان بسته ايم * ز دنيا بدين راستي، رَسته ايم 
دروغي نگوييم در هيچ باب * به شب باژگونه نبينيم خواب 
چو عاجز بوَد يار، ياري کنيم * چو سختي رسد، بردباري کنيم 
گر از ما کسي را زياني رسد * وز آن رخنه ما را نشاني رسد 
برآريمش از کيسه ي خويش، کام * به سرمايه ي خود، کنيمش تمام 
ندارد ز ما کس ز کس، مال بيش * همه راست قِسميم در مال خويش 
شماريم خود را همه، همسران  * نخنديم بر گريه ي ديگران 
ز دزدان نداريم هرگز هراس * نه در شهر شِحنه، نه در کوي پاس 
نداريم در خانه ها، قفل و بند * نگهبان نَه، با گاو و با گوسفند 
سخن چيني از کس نياموختيم * ز عيب کسان، ديده بَر دوختيم 
به غم خواري يکديگر، غم خوريم * به شادي، همان يارِ يکديگريم 
پسِ کس نگوييم چيزي نهفت * که در پيش رويَش، نياريم گفت 
تجسس نسازيم کاين کس چه خورد! * فغان بر نياريم کان را چه کرد! 
کسي گيرد از خَلق با ما قرار * که باشد چو ما پاک و پرهيزگار 
چو از سيرتِ ما دگرگون شود * ز پرگار ما زود بيرون شود.
  .
 

یک شنبه 12 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

قوانین‌همسویی‌با‌جهان‌هستی

وقتی با جهان هستی، همسو شوید، مورد حمایت ابر و باد و مه وخورشید و آسمان و زمین و فرشتگان قرار می گیرید. برای کمک گرفتن از تمام انرژی های جهان هستی و رشد و تعالی، باید ۱۰ قانون زیر را بپذیرید و به آنها عمل کنید:
 
۱- قانون خلاء:
هر انسانی که خالی شود، قدرتمندتر می شود. خالی شوید از کینه، حسادت، دروغ، نفرت و گناه . هر چه دانش دارید به دیگران یاد بدهید تا درها برای ورود علم جدید باز شود.
 
۲- قانون حرکت:
هر چیزی که جاری ست قوی‌تر است و هر جا سکون باشد فقر است. آب زلال هم اگر چند روز در جایی راکد بماند به مُرداب تبدیل می شود.
 
۳- قانون نظم :
در زندگی روی نظم حر کت کنید تا مغزتان هم به این نظم عادت کند. هدف‌هایتان را بنویسید و اقداماتتان را با نظم انجام دهید و باور کنید که با فعالیتهای منظم به نتیجه مضاعف می‌رسید.
 
۴- قانون پاکی:
یکی از قوانین مهم طبیعت، پاکی است موهبت های الهی جذب  ناپاکی‌ها نمی‌شوند. گناه، ناپاکی است و عمر انسان را کم می کند و موهبت‌های الهی را دفع می‌کند .
 
۵- قانون بارش:
ببارید مهر، ببارید احترام، ببارید دوستی، ببارید عشق، ببارید خنده، ببارید امید. جهان هستی، جهان بخشش است هر قدر دریاها بخار آب بیشتری به آسمان بفرستند، باران بیشتری جذب خواهند کرد.
 
۶- قانون سحرخیزی:
تمام گیاهان در اولین ساعات روز فتوسنتز می کنند. هر چه سحرخیزتر باشید رزق و روزی شما بیشتر است. طول عمر زیاد، شادمانی، نشاط، زیبایی و آرامش در سحرخیزی است.
 
۷- قانون جمع:
یکی از راههای همسو شدن با کائنات، قانون جمع است. باهم غذا بخورید، باهم دعا کنید، با هم نماز بخوانید، باهم بازی کنید. تنهایی، افسردگی، بیماری و ناهماهنگی با جهان هستی، فقر و فلاکت می آورد.
 
۸- قانون هماهنگی:
هماهنگی با هستی یعنی چون هستی، اهل بخشش و  رهایش باشی. از ناسپاسی دیگران نرنجید. خودتان سپاسگزار باشید. با جهان هستی هماهنگ باشید. بی‌منّت ببخشید تا بخشیده شوید.
 
۹- قانون تنوّع:
دنبال تازه ها بگردید. تنوّع انسان را به آرامش می رساند و موهبت های الهی را جذب می کند وقتی تنوّع داریم روحیه کار، افزایش می یابد و انرژی بیشتری را جذب می کنیم.
 
۱۰- قانون کار ما:
کارهای‌ما یعنی اعمال ما، بازتاب دارد. هر کار بدی درون شما می ماند و هر کار خوبی نیز به خود شما بر می گردد. سلول های مغز انسان به کلمات مهر آمیز پاسخ مثبت می دهند.
هر ذره ای محبت را می فهمد.

یک شنبه 12 ارديبهشت 1400برچسب:,

|

معلم

معلم مهربانم! 
 شاید آن روز که با خلوص و صداقت تمام دانسته‌هایت را به من آموختی قدر تو را ندانستم،
 اما امروز می‌دانم که تو یکی از تاثیرگذارترین و  بهترین اشخاص زندگی‌ام بوده‌ و خواهی بود
 
**یکی از درس هایی که از تو آموخته ام این بود:
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ای تحویل بدهی خواه  با فرزندی خوب خواه با باغچه‌ای سرسبز خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی و اینکه بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده‌تر نفس کشیده است یعنی تو موفق شده‌ای...

یک شنبه 12 ارديبهشت 1400برچسب:,

|