صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

پرده اسکرین

کاشی سنتی

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


ایمان و حیا

امام صادق می فرماید:

(لا ایمانَ  لِمَن  لا حیاءَ لهُ)

کسی که حیا ندارد ایمان ندارد.

 

چهار شنبه 28 دی 1401برچسب:,

|

رمز موفقیت

در كتاب حاجي‌آقا نوشته صادق هدايت (1945)،

حاجي به كوچك‌ترين فرزندش درباره نحوه كسب موفقيت در ايران نصيحت مي‌كند:

توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي،

سعي كن كه ديگران را بچاپي! سواد زيادي لازم نيست،

آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب وسياق دقت بكن!

چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره،

فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو

سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري!

سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن،

حق خودت را بگير! از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش

مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو،

فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛ چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد،

تا كار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز بايد خورد! سعي كن با مقامات

عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان

را بدزدي!.... كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه

داري زندگي مي‌كني! اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح

خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!

سه شنبه 27 دی 1401برچسب:,

|

اینقدر پاپیچم نشو

سردمه! مثل آغاز حیات گل یخ.

سردمه! مثل مورچه ای که زیر بارون تند، 

رد بوی خط راه لونه شو می جوره!

عین هستی و زوال سردمه! 

مثل یک سیب لهیده توی یخچال سونی.

عین آمال و محال سردمه! 

مثل یک سگ که توی جنگ سگی

حس بویائیش، رفته باشه از دست

عین فیلسوف و سئوال سردمه...! 

مثل یک بابونه که تو گوش ترُدش،

باد، هی می خونه خوشگله سرنوشتت اینه! سردمه!

مثل یک چوب بلال، که تو قبرستون افتاده باشه

عین کودک و خیال سردمه

خب برو زیر لحاف

صد لحاف هم كممه

آتیشو الو كنم؟

می دونی چیه نازی؟

تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه

اما انگار توی سرم، كوره آتیش روشن كردند.

(نوشته پینکولا استس)

 

سه شنبه 27 دی 1401برچسب:,

|

دو پیک خیال

كاش روزگار دست كم فرصت دهد

كه يكبار دستم را از ميان زلف هايت رد كنم.

باورت میشه مدتهاست كه دو پيك خيال خوش هم سهم من نبوده از اين زندگي.

سه شنبه 27 دی 1401برچسب:,

|

ساعت اطاق من

باطری ساعت اتاقم ضعیف شده.

مثلا اگه یک ساعت گذشته باشه اون بیست دقیقه جلو رفته.

یه جورایی گیر کرده توی تونل زمان.

کلی کار می کنم  مینویسم می خونم اتو میکشم  تمیز می کنم می خوابم

ولی به ساعت که نگاه می کنم چیزی جلو نرفته.

باطری شو عوض نمی کنم خوشم اومده یه جورایی!

مث زندگی واقعیم شده! کلی روزها میاد و میره اما همه چیز مثل قبله. 

حوصله ام سر رفته. زندگیم انگار روی تردمیله.

سه شنبه 27 دی 1401برچسب:,

|

ما باید با هم حرف بزنیم

ما اگه با هم حرف نزنیم حدس میزنیم و خب از کجا معلوم که درست حدس بزنیم؟

ما اگه با هم حرف نزنیم حرف ته دلمون ته نشین میشه و یه جا دیگه، یه جا که مناسب نیست شره میکنه!

حرفای تلخ که مث تیغ زخمی می کنند،

چه زیبا گفته اند که زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست.

بعد از گفتن هر حرفی باید به پیوست منظور خود را هم شرح داد.
انسان بودن چه نعمت عجیبی ست! مدام درد می بخشد چه سکوت کنی چه سخن بگویی!

 

سه شنبه 27 دی 1401برچسب:,

|

چه زیبا گفت خیام

دو شنبه 26 دی 1401برچسب:,

|

بدخواه کسان مباش

بد خواه کسان هیچ به مقصد نرسد

یک بد نکند که تا به خودش صد نرسد

من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من

تو نیک نبینی و به من بد نرسد

خیام نیشابوری

..........................

   با دل گفتم ز دیگران بیش مباش

رو مرهم ریش باش چون نیش مباش

 خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد

بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش

مولانا (دیوان شمس)

 

یک شنبه 25 دی 1401برچسب:,

|

دوسه خروار

دو سه مثقال خریت ز خران  چیزی نیست

آدمی هست که الحق دو سه خروار خر است

یک شنبه 25 دی 1401برچسب:,

|

من توام تو منی

من توام تو منی، ای دوست مرو از بر خویش

خویش را غیر مینگار و مران از در خویش

سر و پا گم مکن از فتنه بی‌پایانت

تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش

آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم

مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش

ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست

سایه‌ها را بنواز و مبر از گوهر خویش

سایه‌ها را همه پنهان کن و فانی در نور

برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش

ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست

بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش

عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی

تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش

 

یک شنبه 25 دی 1401برچسب:,

|

عیب خلق

شنبه 24 دی 1401برچسب:,

|

یک روز میاد که

یک روزی میاد که از نظر خیلیا آدم بدی هستین

چون دیگه جلوشون بیخودی کوتاه نمیایین 

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

غم جانسوز

 غمی که چشم را خیس نکند استخوان سوز تر است. 

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

آدرس وب سایت صاحبدلان

 

 http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com

 

آدرس وب سایت صاحبدلان را به دوستان خود معرفی کنید.

 

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

کوروش بزرگ

1 - کسی که شادی را از مردم بگیرد بی شک از گماشتگان شیطان است. 

2 - شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به صبح میرسد

گورکن گمنامی است که به دفن دانایی دل بسته است.  

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

سوتک

نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نميخواهم بدانم کوزه گراز خاک اندامم چه خواهد ساخت

 ولي بسيار مشتاقم

 که از خاک گلويم سوتکي سازد.

 گلويم سوتکي باشد

 به دست طفلکي گستاخ و بازيگوش

 و او يکريز و پي در پي

دم گرم خودش را

در گلويم سخت بفشارد

 و خواب خفتگان خفته را

 هر دم آشفته تر سازد

تا بدين سان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را

(دكتر علي شريعتي)

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

ایهاناس ما همه بشریم

ایها الناس ما همه بشریم

بنده یک خدای دادگریم

خواهران و برادران همیم

چون ز یک عنصر و ز یک گهریم

متشکل باحسن التقویم

متصور باعدل الصوریم

هیچ درنده جنس خود ندرد

از چه ما نوع خویشتن بدریم

مدتی رنج دشمنی بردند

حالیا عیش دوستی ببریم

متوطن درون خانه تنگ

مرد یک خاک و طفل یک وطنیم

خلق یک شهر و اهل یک جاییم

این همه مکر وحیله و تدلیس

از پی فتنه و قتال بس است

این همه صرف مال قوم ذلیل

از پی عزت و جلال بس است

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست

جمعه 23 دی 1401برچسب:,

|

به خدا اعتماد کن

وقتی خدا می خواهد فرصت یه شروع دوباره بهت بده معمولا با یک پایان شروع می شود،

برای همین دَرهای بسته ی زندگی یک که نشانه است!

نشانه ی اینکه دَرهای دیگه داره برایت باز می شود! به خدا اعتماد کن

چهار شنبه 21 دی 1401برچسب:,

|

این دسته گل تقدیم به شما

چهار شنبه 21 دی 1401برچسب:,

|

خود فروشی

 تقدیم به کسانی که شخصیت و شرافت خود را برای کسب قدرت و ثروت نمی‌فروشند.

 در ادبیات عامه به زنانی که از راه غیر شرعی با مردان ارتباط جنسی برقرار می کنند، خودفروش گفته می شود. اما به نظر می رسد که این گروه از زنان مصداق این کلمه نیستند، زیرا تن‌فروشی متفاوت از خود فروشی است.

 خود معادل شخصیت است و شخصیت یک شخص شامل چیزهایی مانند باورها، ارزش‌ها، هیجانات، منش، اعتقادات و جسم است که به او تعلق دارد. هر تن‌فروشی، لزوماً خودفروش نیست. زیرا چه بسا زنان تن‌فروشی که بنا به مشکلات اقتصادی فقط تن خود را می‌فروشند و از درون این عمل را قبیح و ناپسند می‌دانند.

 برخلاف تن‌فروشی که بیشتر به زنان اطلاق می‌شود، خودفروشان را بیشتر باید در بین مردان، خصوصاً مدیران، افراد اهل قلم، سیاست‌مداران و صاحبان قدرت جستجو کرد.

 در انسانهای سالم بین سه عنصر شخصیت یعنی باورها، هیجانات و رفتار نوعی هماهنگی و همگرایی وجود دارد. یعنی رفتارهای آنها ریشه در باورها و هیجانات درونی‌شان دارد. شخص سالم زمانی که به چیزی باور ندارد، هیچگاه به منظور کسب منفعت، تن به انجام آن نخواهد داد.

 برای مثال نماینده مجلسی که باور دارد که طرحی یا لایحه ای به نفع ملت نیست، نسبت به آن احساس منفی دارد و به آن نیز رای مثبت نمی دهد.

 اما، در افراد خودفروش، بین سه این سه عنصر شخصیت نوعی گسست وجود دارد. آنها علیرغم این که رفتاری را در درون تایید نمی کنند، اما به خاطر به دست آوردن قدرت و ثروت آن رفتار را انجام می دهند.

 بنابراین، خودفروش نماینده ای است که به منظور تقرب بیشتر به منبع قدرت و منفعت‌طلبی شخصی به لایحه ای رای می‌دهد که به آن باور ندارد. خودفروش وزیری است که از ترس استیضاح و به خطر افتادن قدرتش، تن به سفارش غیرقانونی نماینده مجلس می دهد. خودفروش، پزشکی است که برای کسب درآمد بیشتر، آگاهانه بیمار خود را مورد انواع و اقسام درمانهای بی‌مورد قرار می دهد.

 خودفروش، رییس دانشگاهی است که علیرغم باورها و احساسات درونی، تن به پذیرش مدیران سیاسی کشور از راه‌های غیر قانونی یا شبه قانونی به عنوان دانشجو می دهد. خودفروش، عالم دینی است که در درون، یک عمل سیاسی را خلاف دین ارزیابی می کند، اما به خاطر به دست آوردن قدرت، آن را تایید می کند. خودفروش، کارمندی است که بدون هیچ باور و اعتقادی به نماز، برای کسب یک رتبه شغلی بالاتر، هر روز ظهر در نمازخانه محل کار خود حضور می یابد.

 هدف این نوشته به هیچ وجه موجه نشان دادن تن‌فروشی نیست، بلکه تاکید بر این نکته است که آسیب‌های خودفروشی به مراتب بیشتر از تن‌فروشی است. بسیاری از تن‌فروشان، فقط جسم خود را آن هم بنا به اجبار می فروشند، اما خودفروشان تمام شخصیت خود یعنی باورها، ارزش‌ها، هیجانات و اعتقادات خود را برای به دست آوردن قدرت، ثروت و جایگاه شغلی بالاتر می فروشند. دایره آسیب‌های تن‌فروشی به هیچ وجه با خودفروشی قابل مقایسه نیست.

 خودفروشی، فرآیندی است که در نهایت از یک سو به از هم پاشیدگی شخصیت فرد و از سوی دیگر به تخریب اقتصاد، فرهنگ و اخلاق منجر خواهد شد. یکی از ریشه‌های اصلی فسادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در هر کشوری را باید در خودفروشان جستجو کرد.

 ذکر این نکته ضروری است که در جامعه ای که خودفروشی فراوان است، ریشه‌های آن را نباید فقط در انگیزه‌های فردی شخص خودفروش جستجو کرد، بلکه عوامل سیاسی، سازوکارهای اجتماعی و نظام‌های ارزشیابی را که تقویت کننده و تولید کننده خودفروشی است را نیز نمی توان نادیده گرفت

چهار شنبه 21 دی 1401برچسب:,

|

ما توبه شکستیم و دلی را نشکستیم

سه شنبه 20 دی 1401برچسب:,

|

حرف ع - ف - ق

• حرف ع
• عاقبتش مثل عاقبت یزید شده است : در آخر عمر ، بدبخت و سیه روزگار شده .
• عجله کار شیطان است : در کارها باید صبور و محتاط بود .
• عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد : با خواست خدا چه بسا که حوادث ناگوار به خیر و صلاح بینجامد .
• عقلش پاره سنگ میبرد : دیوانه است .
• عقل که نیست جان در عذاب است : نادان راه آسان کارها را نمی داند و خود را به سختی می اندازد .
• عقل مردم به چشمشان است : غالب مردم آنچه را که ببینند ، تقلید می کنند .
 
 • حرف ف
• فردا را که دیده است ؟ : دم را غنیمت شمار و خوش باش .
• فردا هم روز خداست : لازم نیست همه کارها را امروز انجام دهید .
• فکر نان کن که خربزه آب است : امور سطحی و کم ارزش را رها کن و به مسائل مهم تر بیندیش .
• فیلش یاد هندوستان کرده : به یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده است .
 
 • حرف ق
• قافیه تنگ شدن : کار به تنگنا افتادن .
• قباله کهنه جایی بودن : از ابتدای کار به همه چیز آن آگاه بودن .
• قربان بند کیفتم تا پول داری رفیقتم : وصف حال افرادی است که رفاقتشان به مال و ثروت بسته است .
• قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود : با قناعت و صرفه جویی می توان به عزت و توانگری رسید .
• قلم در کف دشمن است : آنچه می گوید یا می کند مبتنی بر دشمنی است .
• قیمت خون باباش می گوید : خیلی گران می فروشد .

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ص - ط - ظ

• حرف ص
• صابونش به تن من هم خورده : زیان و آسیبش به من هم رسیده .
• صد تا چاقو بسازد ، یکیش دسته ندارد : پیوسته وعده های دروغ میدهد .
• صد تا مثل تو را لب چشمه میبرد ، تشنه بر می گرداند : بسیار مکار و حیله گر است .
  
• حرف ط
• طوطی وار : گفتاری بی تعقل .
• طوق بر گردن : مطیع و فرمانبردار .
 
• حرف ظ
• ظاهر و باطنش یکی است : بی ریا و یکدل است .
• ظلم ، عاقبت ندارد : ستمگر به سزای اعمالش میرسد .
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ش

• حرف ش
• شاخ به شاخ کسی گذاشتن : با قوی تر از خود ، مجادله کردن .
• شاخ و شانه کشیدن : تهدید کردن .
• شاهنامه آخرش خوش است : باید در انتظار پایان کار بود .
• شتر دیدی ، ندیدی : آنچه دیدی ، نادیده انگار .
• شتر سواری و دولا دولا : کار مهم و بزرگ را در نهان نمی توان انجام داد .
• شریک دزد و رفیق قافله : آدم دو رو و منافق .
• شش ماهه به دنیا آمده : در کارها زیاد عجله می کند .
• شکمی از عزا در آوردن : بعد از گرسنگی طولانی ، غذایی گوارا خوردن
• شلم شوربا : بی نظم و ترتیب .
• شمشیرش به ابر می رسد : مقتدر و تواناست .
• شنیدن کی بود مانند دیدن : شنیده ها را نباید باور کرد .
• شورش را در آوردن : زیاده روی و از حد گذشتن .
• شیر خشتی مزاج است : با همه کسی می تواند زندگی کند .
• شیر مرغ : چیز نایاب .
• شیره به سر کسی مالیدن : کسی را به ناچیزی خرسند کردن .
• شیری یا روباه : کامروا باز گشته ای یا ناکام ؟
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف س

• حرف س
• سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است .
• سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد .
• سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن .
• ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است .
• سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن .
• سر به صحرا نهادن : در غم و اندوهی ، چون دیوانگان را بیابان گرفتن .
• سر بیگناه بالای دار نمی رود : بی تقصیری شخص بیگناه ، عاقبت آشکار می شود .
• سر پیری و معرکه گیری : این کار برای شما که سن و سالی دارید شایسته نیست .
• سرِ رشته گم کردن : راه رسیدن به مقصود را از دست دادن .
• سرش از خودش نیست : جوانمرد و بخشنده است .
• سرش برای فلان کار درد می کند : میل و علاقه همیشگی به آن کار دارد .
• سرش برود زبانش نمی رود : سخت حاضر جواب است . ( حامد رو میگه )
• سرش برود شکمش نمی رود : بسیار پرخور و شکموست .
• سرش به سنگ خورد : به خاطر بی تجربگی و خود رأیی ، از کار نتیجه ای نگرفت .
• سر نا را از سر گشادش می زند : کار را از راه و روش معمول آن انجام نمی دهد .
• سر و ته یک کرباس اند : همگی مثل هم هستند .
• سر و گوش آب دادن : آگاهی و اطلاعی اندک حاصل کردن .
• سری از هم سوا هستند : بسیار با هم دوست و مهربان اند .
• سری را که درد نمی کند ، دستمال نمی بندند : بیهوده دنبال دردسر نباید رفت .
• سفره اش همیشه پهن است : اسرار خود و خانواده اش را به طول و تفصیل برای
دیگران شرح می دهد .
• سگ زرد برادر شغال است : در ناجنسی هر دو مثل هم هستند .
• سگ صاحبش را نمی شناسد : ازدحام مردم در آنجا زیاد است .
• سنبه پر زور است : حریف قوی است .
• سنگ روی یخ شدن : پیش دیگران شرمسار شدن .
• سنگ کسی را به سینه زدن : از کسی حمایت و هواداری کردن .
• سنگ مفت ، گنجشک مفت : کاری است که دستمایه نمی خواهد ، شاید نتیجه هم بدهد .
• سیاه کاسه : خسیس ، بخیل .
• سیب زمینی است : بی رگ است ، غیور نیست .
• سیلی نقد به از حلوای نسیه : نقد اگرچه کمتر ، از نسیه بهتر .
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ز

• حرف  ز
• زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن .
• زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد .
• زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم .
• زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند .
• زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت .
• زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر .
• زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن .
• زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن .
• زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن .
• زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن .
• زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است .
• زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن .
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ر

حرف ر
• رخت بر بستن : مردن .
• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .
• رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم .
• رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن .
• روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند .
• روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن )
• ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است .
• ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن .

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف د

• حرف د
• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .
• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .
• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .
• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .
• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .
• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .
• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .
• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .
• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .
• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .
• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .
• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .
• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .
• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .
• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .
• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .
• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .
• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .
• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .
• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .
• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .
• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .
• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .
• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .
• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .
• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .
• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و
بی چیز ، چاره ای نیست .
• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .
• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .
• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .
• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .
• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .
• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .
• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .
• دل دل کردن : مردد بودن .
• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .
• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .
• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .
• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .
• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .
• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد
• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .
• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .
• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .
• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .
• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .
• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .
• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .
• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .
• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .
• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .
• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .
• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .
• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .
• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .
• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .
• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.
• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج
گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست .
• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .
• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .
• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف خ

 حرف خ
• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند
• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست
• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست
• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !
• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است
• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد
• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟
• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت
• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟
• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود
• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است
• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد
• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد
• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده
• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است
• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود
• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است
• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است
• خرش به گل مانده : ناتوان شد
• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم
• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد
• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند
• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن
• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )
• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است
• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )
• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )
• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد
• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )
• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند
• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود
• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند
• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم
• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ح

• حرف ح
• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند
• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد
• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت
• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت
• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد
• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد
• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد
• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد
• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف چ

حرف چ
• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد
• چار میخ کردن : محکم کردن
• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )
• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد
• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود
• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست
• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست
• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است
• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن
• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود
• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است
• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟
• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )
• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است
• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است
• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند
• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست
• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد
• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود
• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ج

حرف ج
• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست
• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن
• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم
• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است
• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی
• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن
• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است
• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است
• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود
• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است
• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست
• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه
• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود
• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود
• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ت

• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار
• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است
• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است
• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود
• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان
• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت
• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تعارف اصفهانیه )
• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند
• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است
• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است
• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت
• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن
• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف پ

حرف پ
• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن
• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن
• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند
• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن
• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است
• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد
• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید
• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن
• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن
• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند
• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند
• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است
• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن
• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد
• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش
• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد
• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن
• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

لغتنامه حرف پ

 • حرف ب
• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار
• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن
• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت
• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن
• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن
• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است
• بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد
• بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق
• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد
• بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است
• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند
• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن
• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن
• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد
• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت
• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است
• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت
• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند
• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده
• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود
• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند
• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن
• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است
• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک
• به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد
• به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد
• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد
• به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد
• یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن
• بی رگ است : غیور نیست
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

حرف ب

 • حرف ب
• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار
• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن
• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت
• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن
• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن
• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است
• بادنجان بم آفت ندارد: خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد
• بادنجان دور قاب چین: چاپلوس و متملق
• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد
• بازی اشکنک دارد، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است
• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند
• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن
• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن
• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد
• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت
• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است
• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت
• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند
• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده
• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود
• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند
• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن
• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است
• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک
• به روباه گفتند: شاهدت کیست؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد
• به گمانش علی آباد شهری است: به غلط گمان نیک روزی می برد
• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود: زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد
• به نام ما به کام تو: به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد
• یک تیر و دو نشان زدن: از امکانات موجود نهایت بهره را بردن
• بی رگ است : غیور نیست
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

ضرب المثل های فارسی همراه با معنی

 • حرف آ ، ا

• آب از آب تکان نمی خورد: همه چیز در نهایت آرامی است
• آب از دستش نمی چکد: بسیار خسیس است
• آب از دهان سرازیر شدن: بی نهایت شیفته چیزی شدن
• آب از سرچشمه گل آلود است: کار از بالا خراب است
• آب از سرش گذشت: بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست
• آب به غربال پیمودن: کار بیهوده کردن
• آب بر آتش ریختن: فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن
• آب برای من ندارد نان که برای تو دارد: گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کندن  قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله!
اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد .
• آب به سوراخ مورچه ریخته اند: عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند
• آب در هاون کوبیدن: به کار بدون نتیجه مشغول شدن
• آب پاکی روی دست کسی ریختن: کسی را به کلی نا امید کردن
• آب در دست داری نخور: (یا همون آب دستته بزار زمین) بسیار شتاب کن
• آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم: مقصود و مراد در کنار ماست و از آن  بی خبر هستیم
 • آب دست یزید افتاده: کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران فروش است
 • آب دهان مرده است: مرکبی کم رنگ است
 • آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد
• آب زیر پوستش رفته: چاق و سر حال شده
 • آب زیر کاه: مکار، بد جنس
 • آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند.
 • آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب: کار از کار گذشته، دیگر امیدی به اصلاح کار نیست
• آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که   با گفتاری اظهار فضل کند
 • آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک است
 • آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا و
شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد
 • آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی، باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد
 • آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت می پردازد
 • آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند
• آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد
• آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد
• آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند
• آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود
• آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود
• آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است
• آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند
• آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند
• آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود
• آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت
• آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست
• آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن
• آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید
• آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب
• آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد
• آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد
• آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست .
• آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن
• آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم
• در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است
• آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست
• آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک
• آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد
• آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد
• آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم
• آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت
• آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش
• آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است
• آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند .
• آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست
• آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد
• آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند
• آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست
• آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است
• آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد
• آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند
• آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد .
• آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید
• آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن
• آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست
• ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند
• اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند !
• ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم
• ارزان خری ، انبان خری : چیز خوب را ارزان نمی فروشند
• از آب و گل در آمدن : به حد مردان رسیدن
• از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده
• از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن
• از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن
• از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است
• از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است
• از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن
• از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد
• از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد
• از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن
• از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است
• از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک
• از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم
• از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است
• از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است
• از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن
• از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا
• از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد
• از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند
• از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن
• از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت
• از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست
• از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است
• استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن
• استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن
• اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود
• اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید
• اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است (یعنی خیلی بدشانسه)
• اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسیدم
• اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی
• انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن
• انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن
• ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن
• این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه )
• این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد
• این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود
 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

امپاس

 اَمپاس

 معنی چند واژه و اصطلاح (آمپاس ـ ضرس قاطع ـ ان قلت ـ شائبه ـ قمپز ـ مَغلَطه)

آمپاس : از واژه آلمانی Engpass در فارسی وارد شده که به معنای « تنگنا» می باشد.مترادف انگلیسی آن Bottleneck می باشد.
آمپاز ( آمپاس ) :  تلفظ عامیانه کلمه انگلیسی Impasse هست.
Impasse به این معنی است : دشواری، تنگنا،وضعیت بُغرَنج ،حالتی که از آن رهایی نباشد.
بنابراین « تو آمپاز ماندن » رو به معنی « در تنگنا قرار گرفتن » می توان تعبیر کرد.

ضرس : دندان آسیا. ج . اضراس ، ضروس ؛ به ~ قاطع از روی یقین، «با کمال اطمینان» 

املای صحیح ضرس قاطع :
بعضی به اشتباه می نویسند ( ضرث ـ زرث ـ زرص ـ ... ) قاطع،اما صحیحش
هست : ضرس قاطع
ضرس به تنهایی یعنی دندان آسیا
« به ضرس قاطع » یعنی « به یقین »


لوقوز (Loghoz) : به معنای «پرادعایی کردن» و تلویحا به معنای «چاخان کردن»

و «خالی بستن» و املای صحیح آن «لغز» و فعل آن «لغز خواندن» است.

قُمپز : به معنای «ادعای پوچ» و معادل لغت های انگلیسی «Boast» و

«Bullshit» و « قمپز در کردن » به معنای «دعوای دروغین کردن » است.

ان قلت : به معنای «بیان اشکال و ایراد بر مطلب و سخنی » و گاهی به معنی

« به نوعی گیر دادن » است.

این واژه، اصطلاحی عامیانه است.

توضیح بیشتر آن که «لُغُز» و «قُمپُز» تلویحا هم معنی است.

   مَغلَطه :
      مغلطه. [ م َ ل َ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند.
  
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ طِ) [ ع . مغلطة ] (اِ.) سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد.
 
فرهنگ لغت عمید
(اسم) [عربی: مغلطَة، جمع: مغالیط] (maqlate) سخنی که کسی را به غلط و
 اشتباه بیندازد.
 
شائبه : ( اسم ) 1 - ( اسم ) مونث شایب . 2 - ( اسم ) عیب وصمت . 3 - شک گمان
جمع : شوایب ( شوائب )

( شائبه )
حادثه ٔ دوران . هول . 
    آمیختگی . آمیزش . 
    آمیزش چیز بد در چیز بهتر.  آلودگی. عیب .

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

اسکیمو

اسکیمو: اگر من چیزی در باره خدا و گناه ندانم آیا بازهم به جهنم می روم؟

کشیش: نه اگر ندانی نمی روی.

اسکیمو: پس چرا می خواهی این ها را به من بگویی؟

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

چرا ساکتی

چرا ساکتی رنگت پریده حرف بزن

.................

بزار همه ببینن کنار منی

بین همه آدما تو یار منی

تو دوایی و پرستار منی

.................

 جانا به غم نشانده ای دل ما را

..................

بد را به بد سپار و عدو را به ذوالفقار

وانگه ببین که شاه ولایت چه می کند

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

دراج - کبک

دراج  پرنده ای است شبیه کبک، اما چاق تر که بال هایش خال های سیاه و سفید دارد.

چرا عمر طاووس و دراج كوته؟

چرا مار و كركس زيند در درازي؟

چرا زيركانند بس تنگ روزي؟

چرا ابلهانند در بي نيازي؟

ابو طيب مصعبي خراساني

 

 

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

از قیاسش خنده آمد خلق را

در روزگاران گذشته بقالی بود که طوطی خوش‌آواز، سبز رنگ و سخن‌گویی داشت.

طوطی در واقع نگهبان دکان بود و با مشتریان شوخی می‌کرد.

این طوطی با آدم‌ها سخن می‌گفت و در نغمه‌سرایی نیز ماهر و چیره‌ دست بود.

روزی طوطی از گوشه‌ای از دکان به طرف دیگر پرید و شیشه‌ها روغن را روی زمین ریخت.

صاحب طوطی از خانه به دکان آمد و با خیال آسوده و مانند بزرگان آرام و با متانت در جای خود نشست.

بقال دید دکان پر از روغن است و لباسش چرب شده است. عصبانی شد و چنان بر سر طوطی کوبید که پرهای سر طوطی ریخت و کچل شد.

طوطی چند روزی سخن نگفت. بقال با مشاهده‌ این وضع پشیمان شد و بسیار افسوس می‌خورد.

از شدت ناراحتی، ریش و موی سر خود را می‌کند و می‌گفت: افسوس که نعمتم از دست رفت. (سخن گفتن طوطی و نوای او نعمتی بود که از دستم رفت.)

کاش آن زمان که بر سر طوطی خوش‌آوازم زدم، دستم می‌شکست.

برای اینکه طوطی دوباره مثل سابق سخن بگوید، به هر فقیری هدیه و صدقه می‌داد.

پس از سه شبانه روز حیران و درمانده، ناامید در دکان نشسته بود

برای طوطی شکلک در می‌آورد تا شاید طوطی‌اش حرف بزند

روزی درویشی سربرهنه و کچل از آنجا رد می‌شد که سرش مانند پشت طاس و نوعی کاسه صاف بود.

تو چرا بی‌مو و کچل شده‌ای؟ مگر تو نیز روغن شیشه را ریخته‌ای؟

مردم از مقایسه‌ طوطی که آن مرد را مانند خودش تصور کرده بود، خندیدند.

کار مردان خدا را با خودت مقایسه نکن. اگر چه "شیر" خوردنی و "شیر" جنگل یکسان نوشته می‌شوند ولی در معنی متفاوت هستند.

همه مردم جهان از چنین سنجش‌ها و مقایسه‌های نادرستی به گمراهی افتادند. کمتر کسی توانست مردان حق را بشناسد و به مرتبه آنان پی ببرد.

دو نوع زنبور (زنبور معمولی و زنبور عسل) از یک محل تغذیه می‌کنند ولی از یکی نیش و از دیگری عسل تولید می‌شود.

دو نوع آهو (غزال و آهوی ختن) از یک آب و گیاه می‌خورند ولی از یکی سرگین (مدفوع) و از دیگری مشک خالص به وجود می‌آید.

هر دو نی (نی معمولی و نی‌شکر) از یک جا آب می‌خورند ولی یکی توخالی و دیگری پر از شکر می‌شود.

مانند این مثال‌هایی که گفتم، صدها مثال مشابه دیگری وجود دارد که تفاوت زیادی با هم دارند.

چون در این دنیا آدم‌های شیطان‌صفت فراوان هستند، پس شایسته نیست که با هر کسی دوست شویم.

یک شنبه 18 دی 1401برچسب:,

|

ترس از تغییر

از برتراند راسل پرسیدند:

چرا یک آدم متعصب می ترسد نسبت به اعتقاداتش شک کند و راهش را اصلاح کند؟

راسل پاسخ داد:

چون همیشه با خود فکر می کند، چگونه می توانم به تاول های کف پایم بگویم تمام مسیری را که آمده ام اشتباه بوده است.

این یک مصیبت بزرگ است و اکثر آدم های امروزی گرفتارش می شوند.

شنبه 17 دی 1401برچسب:,

|

کبوتر صلح

شنبه 17 دی 1401برچسب:,

|

ما با زندگی معامله می کنیم

ما همه با زندگی معامله می کنیم.
با خودمان هم معامله می کنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم.!
اگر نبخشی، نمی بخشم
خیانت کنی، خیانت می کنم
بدی کنی، بدی می کنم
دروغ بگویی، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر.!
این را بدانیم که با خوب، خوب بودن هنر نیست!
عشق بورز بی توقع ببخش بی تشکر صادق باش بی حماقت.
دریا بزرگ است چون از رود خانه ها فروتر است.

شنبه 17 دی 1401برچسب:,

|

چاپلوس ها

 چاپلوس ها تنها همانند دوست هستند.

همانطوری که گرگ ها به سگ ها شباهت دارند.

 "مارک تواین"

 

 

شنبه 17 دی 1401برچسب:,

|

ارزش آدمها

ارزش آدم‌ها را بر اساس این که چقدر بهت اهمیت میدن درجه‌ بندی کن.

نه بر اساس اینکه چقدر دلت براشون تنگ میشه.

محدود کردن بیش از حد آدم ها، ازشون یه دروغگو می سازه

شنبه 17 دی 1401برچسب:,

|

آدم های عصبانی

آدم هایی که زود عصبانی می شوند آدمهایی هستند که درک نشده اند

کمتر از نیازشان محبت دیده اند و بیشتر از توانشان محبّت کرده اند.

جمعه 16 دی 1401برچسب:,

|

تاثیر و اهمیت محبت

یک گلدان گل را رها کن به امان خودش، بعد از چند وقت، حتما خشک خواهد شد.

حالا جای آن گلدان آدمیزاد باشد،

نگو دوستش داری، اگر دستی از روی محبت بر سرش نکشی،

به اوضاع  و احوالش نرسی، نازش را نکنی،

برایش دلبری نکنی، خبر از احوالش نگیری، هر چقدر هم که محکم باشد، یک جایی می‌خشکد.

می‌خواهم بگویم مراقب گل زندگی‌تان باشید،

قبل از آنکه تنها مشتی خاک تهِ گلدانِ زندگی برایتان بماند.

مگر آدمیزاد به چه بند است، جز کمی مراقبت و محبت ؟؟

جمعه 16 دی 1401برچسب:,

|