صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


تفکر

مدت هاست در هر جمع و گروهی این سوال طرح می شود که:

 چرا در ایران اختلاس زیاد است؟

تهمت فراوان است ؟

دروغ بی شمار است؟

چرا زیرآب زنی در کار و خیانت در شغل و فساد در خانواده افزون شده است؟

 چرا جوانان به مواد مخدر روی آورده اند؟

 چرا رابطه های آنچنانی رواج یافته؟ 

 چرا میزان تصادفات رانندگی زیاد شده؟

چرا دعواهای خانگی و خیابانی و چاقو کشی و قتل و جنایت و تجاوز روز به روز بیشتر می شود؟

 چرا تحمل ایرانی ها کم شده.؟

چرا فحش زیاد شده ..؟

 چرا هر کس که سفری به اروپا می کند می گوید انجا احترام دیده و در ایران بی احترامی؟

مگر از صبح تا شب نوای دین از صدا و سیما به گوش نمی رسد؟

 مگر هر هفته در کل کشور نماز جمعه برگزار نمی شود؟

 مگر این همه مداح و سخنران که شب و روز از خدا و پیغمبر می گویند کم است؟

پس چرا مشکلات اخلاقی جامعه روز به روز اسفناک تر و فجیع تر می شود؟؟

خلاصه : چرا جامعه ایران از اخلاق دور شده است؟

پاسخ این همه سوال فقط یک عبارت است:

«ابهام از آینده و اخلاقی زیستن»

شنبه 29 مرداد 1401برچسب:,

|

چه زود گذشت.

چرخیدیم و چرخیدیم، رسیدیم به دوره 50-60 سالگی
در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود.
پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند - برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند .
اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند.
نه مانند پنجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند!
و نه همچون  پنجاه شصت ساله‌های جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی!
پنجاه شصت ساله‌ ی  امروزایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد می‌گیرد تا بعد ببیند چه باید بکند! نگرانی‌های یک آدم بیست ساله را دارد.
در روزگاری که فرزندانش، خیلی برایش تره خُرد نمی‌کنند، او باید حواسش به همه‌ آنها باشد.
و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد.
پنجاه شصت ساله ‌امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها، بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمی کند و نمی فهمد.
برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد!!؟
باید به تنهایی با همه این مشکلات  کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند. 
اگر بازنشسته شود، ماندن در خانه، همان و اوقات تلخی های سرزنش کننده همان!!
روزگارش ثبات اقتصادی ندارد و آینده‌اش نيز هنوز مبهم است، اما دیگر بدنش طاقت ندارد 
گاهی فشارش بالا می‌رود و گاهی پایین می آید، گاهی تپش قلب می‌گیرد، 
وگاهی بی حوصله، گاهی نفس نفس میزند، گاهی تنگی نفس می گیرد،
خلاصه ...، حتی جرأت نمی کند بگوید بابا عمری از من گذشته است! نیم قرن و.... اندی ...
پنجاه شصت ساله‌هاى این روزگار همان‌هایی هستند که در بلاتکلیف‌ترین دوران این سرزمین رشد کرده اند، 
نسل سوخته ای که تمامی آزمون و خطاها، روی آنها صورت گرفته، بدیهی‌ترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب می شد، 
هر چیز خوبی برایش بد بود! همه چیز گناه سنگینی بود حتی خندیدن!
دلهره و ترس و نگرانی جزئی از وجودشان شده و با آن ها بزرگ شده اند.
به جای لذت دوران جوانی، تیر و ترکش نصیبشان شده و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر وحشیانه  آژیر خطر و سوت کر کننده خمپاره و بمب و موشک او همه راه ها را رفته است 
همه سدها را شکسته است اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده! 
چون باید به دیگران کمک کند، تا قفل های واقعی و مصنوعی را باز کند.
پنجاه شست ساله های امروز، در بچگی مطیع بودند و پر کار، در هر صفی که فکرش را کنید ایستاده اند،
این پنجاه شصت ساله ها امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند و آماده به کار!
و همیشه منتظر سرابی به نام آینده ‌بهتر، توهّمی که نیامد و صد البته ، هیچوقت هم نخواهد آمد

شنبه 29 مرداد 1401برچسب:,

|

من دیوانه ام

دعوای چند هفته‌ای و چند ماهه نیست، چند سال است ادامه دارد!

هم با دخترم هم با پسرم.

می‌گویند برویم می‌گویم شما بروید من نمی‌توانم.

می‌گویند اینجا دیگر چه داری برای از دست دادن؟

می‌گویند کار که نداریم، آینده هم نداریم، دوستان‌مان که رفته‌اند یک آرامشی دارند.

می‌گویند خودت را به آینده بی‌خود دلخوش‌ کرده‌ای!

می‌گویند دیگر ظلمی مانده که ندیده باشی سرم را می‌اندازم پایین

شما بروید، قسم می‌خورم من ناراحت نشوم...

حق دارند بروند، حق دارند پشت کنند به کشورشان،

حق دارند به فکر آینده‌شان باشند،

حق دارند بگردند ببینند کجای دنیا بهتر است.

حق دارند بخواهند اگر روزی خدا ازشان پرسید مگر من زمین را پهناور و بزرگ خلق نکردم، دیگر خجالت نکشند.

عزیزان دلم اگر رفتید لطفا به فکر ما نباشید، مبادا دل‌تان بگیرد. ما نسل دیوانه‌ای بودیم، می‌دانم بگذارید در همین دیوانه خانه بمیریم.

من با همین دیوانگی‌ها دلم خوش است...

ما با دیوانگی انقلاب کردیم، ما با دیوانگی جنگیدیم، با دیوانگی در اسارت ایستادیم،

ما با دیوانگی جان‌مان را گرفتیم کف دست‌مان ما می‌دانیم دیوانه‌ایم...

دوست جانبازم زنگ زده، می‌گوید ۶ سال است که زخم بستر گرفته و نمی‌تواند جز بر روی شکم بخوابد.

درست است قطع نخاع است، درست است سال‌ها اسیر بوده، اما او حالا سقف را هم نمی‌تواند ببیند...

بروید بگذارید بمانم با همین دردها، با خاطراتم.

 من دیوانه‌ام، دکتر مجید دیوانه است، دوست جانباز آزاده‌ام غلامعلی دیوانه است، میرحسین دیوانه است، مردمی که می‌دانند اولین حق‌شان را ندارند و باز صبر می‌کنند، باز می‌گویند شاید به سر عقل آمدند...

من گفته‌ام سنگ قبر هم نمی‌خواهم تا کسی نداند متولد چه سالی بوده‌ام، من فاتحه خوان هم نمی‌خواهم

من قرار است فلاکس چای بزرگی با خودم ببرم آن دنیا یک استکان چای برای خدا بریزیم یک استکان برای خودمان بگوییم خدایا کجا؟ چرا عجله داری، بیا یک چای با هم بخوریم و کمی بی‌تعارف باشیم، بگو ببینیم تو که همه کاره بودی

تو که ادعا می‌کردی یک برگ بی‌اجازه‌ات از درخت نمی‌افتد کجا بودی همۀ آن روزهای سخت ...

کمی بخندیم با خدا

کمی گریه کنیم پیش او

کمی ناز کنیم برایش

کمی دعوا کنیم با خدا

می‌بینید ما همین‌قدر دیوانه‌ایم...

 بچه‌ها؛ خودتان را معطل ما نکنید من تا کلاهی که سرم رفت را تلافی نکنم ممکن نیست دست بکشم از سر خدا ما تمام نشده‌ام...

می‌بینی چقدر سمچم، بگویید دیوانه، بگویید مؤمن، بگویید عاشق، بگویید بی‌کله

بروید اروپایی فکر کنید، بروید آزادی را لمس کنید، خوشی را حس کنید ما خوشی‌مان همین است بچه‌ها، رویشان را می‌خواهیم کم کنیم

دزدها را، متکبرها را، دروغگوها را، فاسدها را، نماینده‌های دروغین خدا را...

 

من دیوانه‌ایم!

شنبه 1 مرداد 1401برچسب:,

|