نظامی گنجوی، شاعر پارسی گوی قرن ششم قمری در شعری زیبا خصوصیات آرمانشهر انسانی را در مسیر سفر اسکندر چنین بیان میکند:
پديدار شد شهري آراسته * چو فردوسي از نعمت و خواسته
اسکندر از دیدن این شهر در ناکجا آباد، شگفت زده گرديد و از مقيمان اين شهر، چگونگی برپاشدن این نظام اجتماعی آرمانی را جویا می شود.
در برابر پرسش اسکند، خردمندی از اهالی، آرمان شهر مطلوب را چنين وصف مي کنند:
چنان دان حقيقت که ما، اين گروه * که هستيم ساکن در اين دشت و کوه
درِ کج روي بر جهان بسته ايم * ز دنيا بدين راستي، رَسته ايم
دروغي نگوييم در هيچ باب * به شب باژگونه نبينيم خواب
چو عاجز بوَد يار، ياري کنيم * چو سختي رسد، بردباري کنيم
گر از ما کسي را زياني رسد * وز آن رخنه ما را نشاني رسد
برآريمش از کيسه ي خويش، کام * به سرمايه ي خود، کنيمش تمام
ندارد ز ما کس ز کس، مال بيش * همه راست قِسميم در مال خويش
شماريم خود را همه، همسران * نخنديم بر گريه ي ديگران
ز دزدان نداريم هرگز هراس * نه در شهر شِحنه، نه در کوي پاس
نداريم در خانه ها، قفل و بند * نگهبان نَه، با گاو و با گوسفند
سخن چيني از کس نياموختيم * ز عيب کسان، ديده بَر دوختيم
به غم خواري يکديگر، غم خوريم * به شادي، همان يارِ يکديگريم
پسِ کس نگوييم چيزي نهفت * که در پيش رويَش، نياريم گفت
تجسس نسازيم کاين کس چه خورد! * فغان بر نياريم کان را چه کرد!
کسي گيرد از خَلق با ما قرار * که باشد چو ما پاک و پرهيزگار
چو از سيرتِ ما دگرگون شود * ز پرگار ما زود بيرون شود.
.
نظرات شما عزیزان: