داستانی از تئودور داستایوفسکی نویسندهی شهیر روس:
یک دختر دانشآموز، صورتی زشت داشت؛ دندانهایی نامتناسب با گونههایش، موهای کم پشت و رنگ چهرهای تیره؛ اولین روزی که به مدرسه جدید آمد۰
هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند!
نقطهی مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت؛ او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونستی زشتترین دختر این کلاسی؟!
یک دفعه کلاس از خنده ترکید؛ بعضیها هم اغراقآمیزتر میخندیدند؛
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جملهای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژهای در میان همه و از جمله من پیدا کند۰
اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی!
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینانترین فردی است که میتوان به او اعتماد کرد۰
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی چند هفته بعد، همه میخواستند با او هم گروه باشند!!
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود؛ به یکی میگفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاقترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوبترین یاور دانش آموزان را داده بود۰
آری، ویژگی برجستهی او در تعریف و تحسینهایش از دیگران بود که واقعاً به حرفهایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبههای مثبت افراد اشاره میکرد۰
مثلاً به من میگفت: بزرگترین نویسندهی دنیا و به خواهرم میگفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت.
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او در یکی دو هفتهی اول چگونه این را فهمیده بود؟!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم۰
و بدون توجه به صورت ظاهریاش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم؛ پنج سال پیش وقتی برای خواستگاریاش رفتم، دلیل علاقهام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگیاش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم! دخترم بسیار زیبا است و همه از زیبایی صورتش در حیرتند ...
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!
همسرم جواب داد: من زیبایی چهرهی دخترم را مدیون خانوادهی پدری او هستم. !!
و اما مادرم ، روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید!!
تئودور داستایوفسکی: عظمت در دیدن نیست، بلکه عظمت در چگونگی دیدن است ...
گاهى خودت را مثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی۰
بین بعضی حرفهايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی۰
پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادتهایت نیز علامت "سوال" بگذار۰
تا فرصت ویرایش هست خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن، حتی بعضی از عقایدت را حذف کن، اما بعضی را پررنگ، برخی آدمها را حذف کن، برخی را نه!
هرگز هیچ روزی از زندگیات را سرزنش نکن! روز خوب به ما شادی میدهد،
روز بد تجربه و بدترین روز به ما درس میدهد!
فصلها برای درختان هر سال تکرار میشود،
اما فصلهای زندگی انسان تکرار شدنی نیست.
تولد، کودکی، جوانی ، پیری و ... تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف! آن چه ویرانمان میکند، روزگار نیست، حوصلهی کوچک و آرزوهای بزرگ است ....
نظرات شما عزیزان: